『𝑃𝑡.06』

268 50 16
                                    


" چرا ماتت برده؟"

" داشتم فکر‌میکردم"

" به چی؟ "

" به اینکه چطوری بهت بگم هیچی جوری که فکر میکنی نیست "

" چان میشه بگی جریان چیه؟ خسته شدم از چی و چرا پرسیدن "

قبل از اینکه از چان صدایی دربیاد جیسونگ توی جاش تکون خورد با صدای خسته و گرفته ای گفت:

" بزار من بهت میگم "

سرش رو از روی بالش برداشت و سعی کرد بشینه ولی درد توی بدنش پیچید و ناله ای از بین لب هاش در رفت

فلیکس ناخوداگاه با نگرانی سمت دوست عزیزش رفت و وقتی صورت و بدن زخمیش رو دید اشک توی چشم هاش جمع شد

جیسونگ چتری های آبیش رو با دستش عقب داد و به دوست کوچولوش که حالا شبیه بچه گربه ای شده بود که زیر بارون مونده نگاه کرد
یجوری بغض کرده بود که انگار خودش مسئول این حال و اوضاع جیسونگه

" فلیکس من ماهی یبار تقریبا به این روز میوفتم اگه هر بار بخوای اینطوری واکنش بدی احتمالا جوون مرگ‌میشی"

" مضحرف نگو مگه UFC بازی‌میکنی؟ "

" خیلی بدتر، حداقل تو مبارزه های UFC حریفت نمیتونه از قدرتایی مثل صاعقه استفاده کنه "

فلیکس دست هاشو به کمرش زد و با لحن پر از تمسخر گفت:

"جیسونگ نکنه علاوه بر بدن و صورتت با مغزتم فوتبال بازی کرده؟ یا توی مستی کتکی چیزی خوردی؟"

رد نگاه جیسونگ بین چانی که از استرس داشت پوست لبش رو میکند و فلیکسی که فکر میکرد همه چی شوخیه چرخید هرچی فکر میکرد هیچ راهی برای اینکه بتونه اروم به فلیکس بگه پیدا نمیکرد

دست فلیکس رو گرفت و روی میز رو به روی خودش نشوند
" یادته یبار بهت توی مدرسه گفتم میتونم برقای ساختمونو قطع کنم؟"

" شوخیای بی مزه تو همیشه یادم نمیمونه‌ولی اره"

" من واقعا میتونم اینکارو بکنم شوخی نکردم"

" واقعا توی این شرایطم دست از مسخره بازی برنمیداری؟ "

از جاش بلند شد تا بره اشپزخونه یچیزی برای خوردن بیاره که همون لحظه برق خونه رفت.
قلبش با فکر کردن به این قضیه که ممکنه جیسونگ راست گفته باشه یه تپش جا انداخت ولی بازم نمیتونست باور کنه

با دلهره سمت جایی که فکر میکرد جیسونگ و چان هنوزم نشستن برگشت
" بس کن برقای‌اینجا زیاد میره دلیل نمیشه چون خوش شانسی باور کنم اینجور کارا ازت برمیاد "

برقای خونه وصل شد و فلیکس چهره ی خندان جیسونگ رو دید
" چندبار دیگه انجامش بدم تا باورت بشه؟ "

"یک بار؟"
برقا باز قطع و وصل شدن

فلیکس ترسیده بود و شوکه داشت لامپ های خونه رو نگاه میکرد

" دوبار؟"

واسه بار دوم برقا قطع و وصل شدن
و فلیکس اینبار صدای ضربان قلبش رو میشنید تقریبا هر سه تا موجود زنده ی توی خونه میتونستن صدای بالا رفتن ضربان قلب فلیکس رو بشنون

" سه.."

" بسه... بس‌کن "

جیسونگ راضی از بلایی که سر فلیکس اورده بود لبخند دندون نمایی زد
همیشه از اینکه اینکارو بکنه و واکنش ادما رو ببینه لذت میبرد

" ببین تازه اینکارم میتونم بکنم"
انگشت هاشو به هم نزدیک کرد و بعد از هم فاصله داد و بین انگشت هاش جریانی شبیه صاعقه هایی که فلیکس فقط توی اسمون دیده بود جریان پیدا کرد
چیزی که با چشماش میدید باور نمیکرد
اگه دراگ میزد یا به هر کوفتی اعتیاد داشت احتمالا چیزی که میدید رو میزاشت پای توهم زدن ولی متاسفانه حتی لب به سیگارم نزده بود .
جریان خون توی رگ هاش یخ زد و زانو هاش سست شدن
سرش داشت گیج میرفت
چان که انتظار همچین واکنشی رو داشت قبل از اینکه فلیکس بیوفته کمر و زیر بغلش رو گرفت و کمک کرد سرپا بمونه
رو به جیسونگی که حالا ردی از نگرانی توی چهره اش دیده میشد گفت
" گفته بودم تو خبر بد دادن ریدی جیسونگ؟ "

__________________________________________

فردا صبح فلیکس رفت مدرسه ولی برخلاف همیشه که خوابش میومد و خسته بود اون روز اصلا احساس خستگی نمیکرد
یعنی مغزش هیچ دستوری جز فکر کردن به اینکه دیشب چی دیده نمیداد.

جیسونگ کنارش جا گرفت و مشت ارومی به بازوی فلیکس زد

" یونگبوکی من چطوره؟"

" خفه شو"

" درسته گفتم خشن دوست دارم ولی تو تخت "

"جیسونگ محض رضای خدا خفه شو "

جیسونگ اخم مصنوعیی کرد و دستش رو روی سمت چپ سینش گذاشت

" قلبمو شکستی یونگبوکااا "

دوباره به حالت عادی برگشت و با لحنی شیطانیی گفت:
" بهتره زودتر اینو هضم کنی و بهش عادت کنی چون هنوز خیلی چیزا هستن که ندیدی "

فلیکس بهت زده به جیسونگ نگاه‌کرد و باعث شد خنده ی پسر مو آبی به هوا بره
ولی خنده اش زیاد ادامه دار نبود چون پس گردنش توسط دستای چان داغ شد

" جای خندیدن فکر کن ببین چطوری‌ تری که زدی و جمع کنیم "

جیسونگ که انگار‌تازه یادش اومد مشغله ای جز اذیت کردن فلیکس داره دست هاشو جلوی سینه اش جمع کرد و به صندلیش تکیه داد

" هیچ فکری ندارم هیچی جواب نداد دیگه نمیدونم باید چیکار کنیم "

" هیچ چاره ای جز کشتنش نداریم

جیسونگ تند جوابش چان رو داد

" نمیتونیم بکشیمش اون... "

" بس کن جیسونگ اون دیگه مینهو نیست مینهو خیلی وقت پیش مرده"

__________________________________________

دلبندانم یلحظه صبر کنید، لت می تل یو سامتینگ
بابت کم بودن این پارت ساری ~
پارت بعدیو زودتر میزارم

𝐀𝐦𝐧𝐞𝐬𝐢𝐚Where stories live. Discover now