میتونستم جفت کفشهاش که جلو روم وایساده بود به وضوح ببینم. چرا جلوم وایساده؟!
با تردید سرمو بالا گرفتم. تاخواستم سوالم رو بپرسم با حرفش حرفمو گم کردم...
× فردا پدرت رو میاری مدرسه.حرفش کاری کرد به تته پته بیفتم. چی باید میگفتم؟
اینکه بابایی تو زندگیم ندارم؟
اینکه حتی نمیدونم پدر داشتن چجوریه؟
به زور یه لبخند مزخرف رو صورتم نشون دادم و لب زدم:
+ آقای معلم من... من...
× تو چی هوم؟
برگه کاغذی که دستش بود رو آروم رو صورتم کوپید و با همون تن صدای سرد و بی حسش لب زد:
× وقتی درس نمیخونی باید تاوانشو بدی
با اومدن جین دقیقا کنارم نگاهم رو از معلم بهش دادم.
= آقای معلم این بارو چشم پوشی کنین
نگاهش بدون اینکه هیچ واکنش خاصی تو چهره اش باشه بهش زوم بود.
تعظیم طولانی ای سمت جونگکوک زد و به تبعیت از اون من هم تعظیم کردم. حس تحقییر و کوچیک شدن داشتم. نمیخواستم اول کاری انقدر به چشمش بد بیام.
× فقط همین یک بار
نگاهمو زیر زیرکی بهش دادم. فقط جفت کفش های مردونه اش تو دیدم بود. طولی نکشی. که راهشو سمت دفتر پرسنل کج کرد.
= پووووف به خیر گذشت
+ آره...
= یاااا دفعه بعد باید درستو بخونی
سرمو کوتاه تکون دادم و راهمو سمت انتهای راهرو کج کردم.
= هی کجا میری؟
+ کار دارم!
= یااااا داری منو نادیده میگیری؟
حتی بهش جوابی ندادم. با رسیدن به جایی که میخواستم نفسمو کلافه بیرون دادم و وارد سرویس بهداشتی شدم.سریع سمت روشویی ایستادم و دستهام رو دو طرف روشویی تکیه دادم.
+ بازم گند زدی مین یونگی
سرمو پایین انداختم و با بی رمقی شیر اب رو باز کردم.
چند مشت آب توی دستم پر کردم و رو صورتم خالی کردم.
۱... اون یونگی رو میشناسی پسر؟
صدا از داخل آخرین سرویس بهداشتی میومد. انگار داشت با فردی که تو دستشویی بغل بود همکلام میشد.
۲... آره چطور؟
۱... پسر خیلی احمقه!
۲... یه چیز بگو که ندونم
۱... میخوای بگم؟
۲... آره
۱... شایعه شده برای پول درآوردن کون میده
۲... شوخی نکن
۱... به جون مامانم اگه دروغ بگم.
۲... خیلی زندگیش کیریه
۱... نمیدونم چرا یه بچه فقیر تو این مدرسه اومده!
هردوشون به حالت چندشی زدن زیر خنده.
اولین بار نبود که اینارو میشنیدم. تن فروشی؛ فقر؛ احمق؛ بدبخت و...
با بیرون اومدنشون و دیدن من کمی جا خوردن. مشت دیگه ای از آب تو دستم پر کردم و رو صورتم خالی کردم. حتی نگاهمم بالا نیاوردم تا کمترین ضعفی رو بهشون نشون ندم. سریع از سرویس بیرون اومدم و راهمو سمت بوفه مدرسه کج کردم.همه بچه ها اکیپی دوره هم جمع بودن. نگاهمو به دور و اطراف دادم تا شاید جین رو پیدا کنم.
با دیدن صورت اشناش لبخند کوتاهی که رو لبم بود محو شد. با بقیه سره میز نشسته بودن. البته که باید مینشست اون به غیر از من با بقیه هم دوست بود. اینم فقط به خاطره ذات خوب و مهربونی که داشت راحت بقیه رو به خودش جذب میکرد.
مطمئن بودم اگه بخوام بهشون ملحق شم نگاهشون نسبت به جین یکم عوض میشه. خیلی ها تو مدرسه از وضعیتی که داشتم خبر نداشتن. اما اونقدر هم احمق نبودن که با دیدن سر و وضعم بهش پی نبرن...
لبمو به داخل جمع کردم و سمت بوفه رفتم تا شاید با خوردن چیزی بتونم اشتها و مودم تغییر کنه.
... چی میخوری بچه جون؟!
نگاهمو بالا دادم و سلام مختصری کردم. همه وسایل تو ویترین غذا گرون بودن و پولم نمیرسید که بگیرم...
اگه خرج میکردم نمیتونستم بدهی این ماه عموم رو بدم.
YOU ARE READING
My Lovely Teacher (متوقف شده)
Teen Fictionتا حالا شده بخوای از خط قرمز ممنوعه هات بگذری؟! خط قرمزی که اگه ازش بگذری؛ میدونی هیچ سرنوشت خوبی درانتظارت نیست!!! _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۸ ساله ای که برای رسیدن به آرزوهاش مجبوره تلاش کنه. چی میشه اگه...