میتونستم غرق شدن کشتی های امیدم از فرار رو به راحتی تو وجودم حس کنم...
دیگه هیچ بهونه ای نداشتم که ازش فرار کنم!خواستم مخالفتی کنم یا لااقل اعتراض خودمو از حرف جونگکوک نشون بدم؛ اما انگار دهنم بهم چسب خورده بود و نمیتونستم هیچ کلمه ای رو به زبون بیارم.
نگاهم رو از صورت سردش به پایین دادم. همینکه تو عشق شکست خوردم به اندازه کافی برام سنگین بود. شکستن غرورم جلوروی این ادم برام غیر قابل تحمل بود. یاد اون دختره کنار جونگکوک افتادم.
اونقدر بهش اهمیت میداد که دستش رو ازش جدا نمیکرد. اونقدر محوش بود که نگاهش به صورت ظریفش قفل بود. من هیچی نداشتم.
از جنسیتم بگیر تا خانواده نداشته ام...
من هیچیم برای این ادم متناسب نبود.
با صدای بشکن به خودم اومدم و به جین که مسبب این صدا و دستش جلوروم بود نگاه کردم.
= کجایی تو؟
+ همینجا...
نگاهم رو به جلو دادم و با جای خالی جونگکوک مواجه شدم.
+ کی رفت؟
= پیش پای تو باغ نبودنه شما
+ جدی ام
= والا منم جدی ام یونگیاا
نفسمو با صدا بیرون دادم و مثل لشکر شکست خورده راهمو با بی میلی به سمت کلاس دادم. جین هم به دنبال من حرکت میکرد.
= میخوای به بابام بگم جای...
+ نه...اولین نفرا بودیم که وارد کلاس شدیم و سریع پشت میز جا گرفتم و سرجام نشستم. طولی نکشید که صدای ویبره گوشیم بلند شد. سریع از داخل جیبم بیرون آوردم و به اس ام اسی که برام اومده بود زوم شدم.
( فردا پول عقب افتاده اتو میدی وگرنه پولت میکنم)
تمام مشکلات انگار تازه یادشون افتاده بود سمتم هجوم بیارن. محکم سرم رو روی میز گذاشتم و سعی کردم بغضی که داشت خفم میکرد رو نادیده بگیرم.
نمیدونم چقدر تو اون حال بودم؛ اونقدر تو اون وضعیت بودم که کلاس شروع شده بود و جونگکوک داشت درسشو میداد.
صداش برخلاف همیشه اصلا خوشایند نبود. با شنیدن صداش فقط یاد حرفای تو راهرو میفتادم.
بابام رو بیارم...
اخه وقتی ندارمش چطوری میتونم...
صدای ویبره دوباره گوشیم منو یاد پیام اون دلال لعنتی انداخت. پول این لعنتی رو چیکار کنم. حتی یک سومش هم ندارم...
چرا انقدر همه چی برای بگایی میگذره؟..
× مین یونگی
نمیخواستم سرم رو از میز بلند کنم. میترسیدم نگاهم داد بزنه که هر لحظه ممکنه به گریه بیفتم.
× مین یونگی؟ گوشات سنگینه؟
حرف دوم جونگکوک کاری کرد تا بیشتر از نصف بچه های کلاس به خنده و قهقهه بیفتن.
با شک و تردید سرم رو از رو میز برداشتم و مگاهم رو بهش دادم.
× بیا پای تخته این مسئله رو حل کن.
+ بلد نیستم!
× ...
+ میرم بیرون
تا خواستم از پشت میز بیام بیرون با تشر و صدایی که پر از خشم بود لب زد:
× کی بهت اجازه داد؟ هوم؟؟؟
+ م... من
× بشین سرجاتنگاهم رنگ تعجب گرفت. فکرمیکردم اینبار هم مثل دفعات قبل باهام رفتار کنه و با یه اردنگی ناقابل منو بیرون بندازه. هاج و واج نگاهم بهش بود اما از حرفش تبعیت کردم و سرجام نشستم.
نمیدونم چقدر تو اون حال بود اما زنگ تفریح تنها راهی بود تا از اون حال خارج بشم و به زندگی واقعی برگردم!
برخلاف همیشه جونگکوک پشت میز نشسته بود و مشغول مرتب کردن برگه های تو دستش بود. آدمی نبود وقتش رو تلف بده. اما انگار امروز از اون روزها بود که قراره با کارهاش منو سرجام بشونه.
= من میرم با بچه ها بوفه تو نمیای؟
رفتنم کاری میکرد بقیه هم اونو از خودشون جدا کنن.
تنها راهم نرفتن بود. از طرفی پولی نداشتم که از بوفه مدرسه وسیله بگیرم.
+ نه تو برو
= باشه
در حال رفتن از کلاس سریع سمتم برگشت و زیر لب جوریکه بتونم لبخونی کنم لب زد:
= نگران نباش همه چی درست میشه
لبخند کوچیکی بهش تحویل دادم تا یکم دلگرمش کنه.
با بیرون رفتنش از کلاس لبخند مزخرفم جاش رو به خنثی ای همیشگیم داد.
بی رمق از پشت میز بلند شدم و با قدم های آروم راه خروج رو نشونه گرفتم.
× مین یونگی
سرجام خشکم زد. باز چی میخواد بگه.
+ ب... بله آقا
× چرا نمیخوای والدینت رو ببینم؟
آب دهنم رو سراسیمه قورت دادم و تکخنده ناباور زوری زدم.
+ ما آقا؟
× غیر اینه؟
سرمو با خجالت پایین دادم و زیر لب به حرف اومدم:
+ نه آقا
× بیا نزدیکتر!!!
سریع سرمو بالا دادم و تای ابروهام رو درهم کشیدم.
+ چی؟
× نمیفهمم چرا باید حرفامو برات هربار تکرار کنم...
بدون اینکه حرفی بزنم چند قدم بهش نزدیک شدم و لب پایینم رو بین دندونم اسیر کردم.یکم بیش از حد هر زمان دیگه ای که یادم میاد بهش نزدیک شده بودم. این فاصله نه چندان کم داشت منو دستپاچه میکرد. صدای برخورد خودکار روی کاغذ و نوشتن چیزی از طرف جونگکوک میومد.
با تردید نگاهمو بالا دادم. چرا باید این بشر برام بیش از حد جذاب باشه.
چرا اون یه نفر ممنوعه تر از هر ممنوعی برام باشه!
× اینو بگیر!
چند قدم کوتاه دیگه برداشتم و دو دستی برگه ای که سمتم گرفته بود رو ازش گرفتم.
+ این چیه آقا؟
× درخواست کلاس تقویتی!
چشمهام یکم از حرفش درشت شد. نگاهمو به متن روی برگه دادم.
اینجانب جئون جونگکوک دبیر پایه x تقاضا دارم کلاس تقویتی برای دانش آموز مین یونگی برگزار شود. ضمن این درخواست شخصا برای تقویت درس این دانش آموز نظارت خواهم کرد.چندین بار مو به مو متن داخل اون برگه کوچیک رو خوندم. باورم نمیشد...
جونگکوک میخواد یه کاری کنه تو درسم پیشرفت کنم. همه اون حس بدی که از صبح داشتم از بین رفت. نه دیگه دردی توپهلوم حس میکردم و نه دیگه استرس و کلافگی تو وجودم.
+ نمیدونم چی بگم اقا...
× لازم نیست چیزی بگی اینو بده به جناب معاون
سرمو به نشونه تایید چندین بار تکون دادم.
× لازمم نیست والدینت رو بگی بیان...
نمیدونم چقدر قیافم زار بود که انقدر سریع نظرش صد و هشتاد درجه برگشت.
+ چشم آقا
راهمو به سمت خروجی کج کردم. همزمان نگام روی برگه بود؛ هیچ اسمی از معلمی که برام درنظر گرفته بود نبود. سرجام ایستادم و سمتش برگشتم.
پشت میز نشیته بود و در حال نوشتن چیز دیگه ای بود.
+ جناب جئون
بدون اینکه سرش رو از رو برگه برداره لب زد:
× بله
+ با کی کلاس تقویتی دارم
همزمان با نوشتن اخرین جملات روی برگه و پایین گرفتن خودکار با صدای بمش به حرف اومد:
× خودم!
___________________________________________این هم پارت جدید از فیک امروز.🥹❤️🐾
کامنت بارون کنینننن مرسیییی.😍
کلی دوستون دارم.😗🥰
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
YOU ARE READING
My Lovely Teacher (متوقف شده)
Teen Fictionتا حالا شده بخوای از خط قرمز ممنوعه هات بگذری؟! خط قرمزی که اگه ازش بگذری؛ میدونی هیچ سرنوشت خوبی درانتظارت نیست!!! _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۸ ساله ای که برای رسیدن به آرزوهاش مجبوره تلاش کنه. چی میشه اگه...