همزمان با نوشتن اخرین جملات روی برگه و پایین گرفتن خودکار با صدای بمش به حرف اومد:
× خودم!صدای خرچ خرچ موریانه هایی که در چوبی ورودی اتاقم رو میل میکردن به وضوح شنیده میشد. ساعت از نیمه شب گذشته بود و من هنوز تو فکر حرفای امروز جونگکوک بودم...
منظور فاکیش از اینکه میخواست منو کمک کنه چیبود.
چرا باید خودش بهم درس بده. از خدامه اون ادم جونگکوکه ولی وقتی اون ادم هیچجوره مال من نیست یک عذاب واقعیه نزدیک خودم ببینمش. از خستگی پلک هام سنگینی میکرد اما فکر به حرفای معلم دوستداشتنیم خواب رو از سرم پرونده بود. صدای ویبره گوشیم کاری کرد نگاهمو به گوشیم بدم. کیه که این ساعت بهم مسج داده.
به حالت دمر روی تشکچه قلط زدم و شروع به خوندن مسج کردم.
(فردا پول رو برمیگردونی وگرنه خودم پولت میکنم)پیام از دلالی بود که بابام بهش بدهکار بود. از وقتی بابام ناپدید شده فقط دارم با این طلبکارای لعنتی سرکار میزنم. اوایل مادرم بود اما حالا که به خاطره پدر حرومیم راهی آسایشگاه شده من دارم با این مشکل نه چندان کوچیک دست و پنجه نرم میکنم.
با بستن صفحه گوشیم سرم رو روی تشکچه گذاشتم و بدون اینکه به بوی نم و کپکی که ازش بلند میشه اهمیت بدم به خواب عمیقم سلام گفتم...فردا صبح:
با گرفتن اخرین کتاب درسی امروزم و چپوندنش تو کیف قدمی و کهنه ام راهمو به سمت بیرون طی کردم. به خاطره طلبکاری که ممکن بود هر لحظه سر و کله اش اینجا پیدا بشه به جین گفته بودم که امروز خودم تنهایی میرم...
باز شدن در ورودی خونه با روبه رو شدن با یه ادم چهارشونه قدبلند یکی شد. چهره اش رو انقدر دیده بودم که کامل حفظ بودم که یکی از اون دلال هاس.
... سلامتو خوردی حرومزاده؟
آب دهنم رو با مشکلی که از استرس برام پیش اومده بود قورت دادم و اروم لب زدم:
+ سلام
نگاهش رو با حالت تحقییر و طلب سمتم داد و دست اماده اش رو سمتم انداخت.
... پول این ماه رو رد کن بیاد
+ یه هفته وقت بدین
با کشیده شدن یقه ام به خاطره قد بلندی که داشت تا حدی به بالا کشیده شدم وفشار یقه ام کاری کرد پشت گردنم به سوزش بیفته.
... دو هفته پیش هم وقت خواستی یادته؟
نمیتونستم تو چشمهاش نگاه کنم. از یه بچه مدرسه ای انتظار اون حجم پول اونم هرماه رو داره...
هیچکی نمیتونه راحت اون پول رو دربیاره؛ چه برسه به منه بدبخت.
یقه ام همونجور که بین انگشتهاش گیر انداخته بود سریع و یهویی سمت ماشین پیش برد. با هر قدم بلندی که برمیداشت چند قدم کوتاهم رو به اجبار رسیدن بهش طی میکردم.
خواست منو سوار ماشینش کنه اما به غریره ام اعتماد کردم و با دندونام به جون مچ دستش افتادم.
... اخخخخ بچه حرومی ولکننن
اونقدر فشار دندونم رو مچ دستش بالا بود که میتونستم مزه خون رو تا حدی بچشم. با رها کردن یهوییم بدون اینکه فرصت رو از دست بدم از کوچه خونمون با پای پیاده اما به اخرین سرعت بیرون زدم.
YOU ARE READING
My Lovely Teacher (متوقف شده)
Teen Fictionتا حالا شده بخوای از خط قرمز ممنوعه هات بگذری؟! خط قرمزی که اگه ازش بگذری؛ میدونی هیچ سرنوشت خوبی درانتظارت نیست!!! _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۸ ساله ای که برای رسیدن به آرزوهاش مجبوره تلاش کنه. چی میشه اگه...