نگاهم رو سمت تنها شی جامونده ویط زمین بسکتبال دادم. یه توپ بود که اون وسط رها شده بود.
شبیه من بود. تنها و سرگشته بدون هیچ برنامه ای برای زندگی و آینده.یک ساعتی طول کشید تا فضای خالی سالن پر از آدم های مختلف بشه. همه پایه ها بودن. این همه جمعیت اون هم زمانی که من نقطه دیدشون بودم زیاد از حد برام موذب کننده بود.
از طرفی حس ناراحتی و شکستی که از قبل داشتم داشت تو دلم سنگینی میکرد و بدتر حالمو آشفته میکرد.
= هی چرا تو فکری؟
نگاهم رو به جین که دقیقا جلوروم ایستاده بود دادم. برخلاف من خوشحال و یه جورایی ذوق زده بود.
+ چیزی نیست
= یااااا نگاه چقدر جمعیت هست
+ آره
= میدونم میتونی یونگیااا
+ برام مهم نیست
= داداش جان عزیزت انقدر ناامید نباش
لبخند زورکی رو لبم نشوندم و نگاهمو به جمعیتی سمت مخالفم دادم.
+ چه فرقی داره ببرم یا ببازم!
= نگاه نشد دیگه؛ بورسیه اتو میخوای از دست بدی؟
واقعا برام فرقی نداشت. الان با از دست دادن تنها دلیلی که پامو تو این مدرسه میزاشتم؛ چیزی برای از دست دادن نداشتم....
... هی بچه جون چرا تو زمینی
= ای وای شرمنده آقای مربی
همزمان که راهشو سمت جمعیت نشسته داخل سالن پیش میبرد زیرلب جوریکه من بفهمم لب زد:
= باید ببری؛ تو میتونینگاهم از سمت جین که دقیقا به جمعیت رسیده بود به سمت مربی برگشت. قیافه اش اصلا خوشحال و راضی نبود...
... تو نمیخوای لباستو عوض کنی؟
تازه متوجه موقعیت شدم؛ چند بار کوتاه سرم رو به نشونه تایید تکون دادم و سریع راهم رو به سمت رختکن سالن ورزشی کج کردم. همه یکی بعد از یکی دیگه درحال عوض کردن لباساشون بودن. هیچکدوم رو نمیشناختم. از سال بالایی ها بودن.
... هی تو اینجا چیکار میکنی
+ گفتن منم باید باشم
... تو همون سال پایینی هستی؟
+ آره
... قدت نسبتا کوتاهه برای این بازی
# چی دارین میگین؟
نگاهمو به منبع صدا دادم. یه پسر نسبتا هیکلی به گوشه رختکن تکیه داده بود و نگاهش به این سمت بود.
... این همون سال پایینی هست هیونگ
# واقعا؟
تعظیم کوتاهی کردم و همزمان لب زدم:
+ هوامو داشته باشین!
به ثانیه نکشید هردوشون زدن زیر خنده...
انگار جوکی چیزی براشون تعریف کرده بودم که اینجور اونهارو به خنده وادار کرده بودم.
# لازم به این همه رسمی بودن نیست یه سال تفاوتمونه.
تکیه اش رو از رختکن برداشت و سمتم قدم گرفت.
# اسمت چیه؟
+ یونگی؛ مین یونگی
# منم هوسوک ام؛ جانگ هوسوک؛ میتونی هیونگ صدام کنی
___________________________________________
YOU ARE READING
My Lovely Teacher (متوقف شده)
Teen Fictionتا حالا شده بخوای از خط قرمز ممنوعه هات بگذری؟! خط قرمزی که اگه ازش بگذری؛ میدونی هیچ سرنوشت خوبی درانتظارت نیست!!! _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۸ ساله ای که برای رسیدن به آرزوهاش مجبوره تلاش کنه. چی میشه اگه...