نگاهش رنگ نگرانی داشت و طبیعی بود. برای اینکه بیشتر از این وقت رو هدر ندم با تمام دردی که تو پهلوم پخش شده بود از رو زمین بلند شدم و نگاهم رو به هوسوک دادم.
+ هیونگ؛ قراره این سگ های لعنتی رو شکست بدیم!دقیقه ها با هر پرتاب توپ میگذشتن؛ تنها کاری که تیم حریف بلد بود تقلب بود...
اونها به راحتی قوانین رو دور میزدن. حتی چندین بار به خاطره خطا اخطار گرفتن اما باز هم کار خودشون رو پیش میبردن. توپ از طرف هوسوک به سمت من پاس خورد؛ همین یک فرصت بود تا بتونم نتیجه رو حتی شده کمی تغییر بدم. با هر ضربی که توپ رو به زمین وارد مبکردم قدم های بلند و سریعم رو سمت تیم حریف پیش بردم. باز هم اون آشغالی که باعث افتادنم رو زمین شد جلوروم بود. میتونستم صدای تشویقم حضار رو بشنوم. نمیتونستم تلاش های بقیه رو با تسلیم شدن زیر سوال ببرم. بدون اینکه به عواقب بعدی فکر کنم سمت حریف روبه روم حرکت کردم. میتونستم ببینم مثل گاو وحشی مسابقه ای که سمتش پارچه قرمز گرفتن بهم حمله ور شده...
سریع تر از حمله حریف توپ رو سمت تور مقابلم پرتاب کردم.
همزمان با گل شدن توپ درد عجیبی تو ناحیه پهلو و زیر شکمم پیچید. اون لعنتی از قصد بهم برخورد کرد و کاری کرد رو زمین بیفتم...
با به صدا در اومدن سوت داور بازی استاپ شد و به لطف داور حریف روبه روم رو با کارت زرد سرجاش نشوند.
# هی خوبی؟ چرا ریسک میکنی؟
اب دهنم رو همراه با نفس های نامنظم قورت دادم.
+ جلو افتادیم
# یالا پاشو
دستش رو سمتم گرفت منم به تبعیت ازش دستش رو گرفتم از زمین بلند شدم.
= یونگییییی فایتینگگگگجین بود که از سمت حضار داخل جمع تشویق کننده ها منو تشویق میکرد؛ صداش با اینکه خیلی محو بود اونقدر ضایع بود که بتونم به راحتی بشناسم. دستم رو سمت جمعیتی که صدای اون از اونور بلند میشد بلند کردم و محکم تکون دادم. درد داشت کلافم میکرد اما لبخند رو لبم رو حفظ کردم تا جین رو با نگرانی بعدا به جون خودم نندازم...
با سوت دوباره داور بازی از سر گرفته شد. هیونگ تونست سرویس دیگه ای بزنه و تبدیل به گل کنه...
اگه به خاطره تقلب تیم حریف نبود اختلاف امتیازمون کاملا مشهود بود. با پاس رسیدن توپ سمت هیونگ صدای سه سوت ممتد و طولانی که نشونه تموم شدن بازی بود به صدا دراومد. بازی رو به حالت مویی بردیم.
نیمی از تیم حریف از خستگی رو زمین نشستن اما تیم ما با تمام خستگی و اذیتی که شدن داشتن از خوشحالی جست و خیز میکردن...
با تیرکشیدن دوباره پهلوم ناخوداگاه دستم رو سنت پهلوم کشیدم و یکم تو خودم جمع شدم.
# باید بری بهداری (اتاق بهداشت)!
+ من خوبم
# آره دارم میبینم.
دست آزادم رو رو شونه اش انداخت و منو سمت در خروجی سالن کشوند.
+ من خودم میتونم برم هیونگ
# این کمک کوچیک برای بازی خوبته یونگی
= یونگیییییی چیشده
چشمهام رو از صدای جیغ جین کوتاه بستم و نگامو بهش دادم.
+ یکم درد دارم چیز خاصی نیست
# این یکمه؟
YOU ARE READING
My Lovely Teacher (متوقف شده)
Teen Fictionتا حالا شده بخوای از خط قرمز ممنوعه هات بگذری؟! خط قرمزی که اگه ازش بگذری؛ میدونی هیچ سرنوشت خوبی درانتظارت نیست!!! _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۸ ساله ای که برای رسیدن به آرزوهاش مجبوره تلاش کنه. چی میشه اگه...