پارت۱۰:RUN(فرار)

23 4 0
                                    

#دانای‌کل

همگی در نشیمن نشسته بودن و گرگهای
بیقرارشان گهگاهی خرناس میکشید.

×باورم نمیشه به خاطر همچین چیزی مارو پس زده باشی...!

تهیونگ در حالی که چنگی بین موهای مشکی رنگ و براقش میزد سعی کرد خونسردیش را حفظ کند پس آرامتر ادامه داد.

×ببین روژیار...من میدونم تو تازه راجب جامعه ما فهمیدی و درک درستی از فرهنگ و تمدن ما یا اینکه به چه شیوه‌ای زندگی میکنیم نداری.....اما باید باهاش کنار بیای....توی جامعه گرگینه‌ها امگاها میتونن چندین آلفا داشته باشن...همونطور که اگه اطلاع داشته باشی گله گرگها فقط یک امگا داره

روژیار با سرتقی سریع پاسخ داد.

-اوه ولی من یه لاین هستم تهیونگ شی...و اگه اطلاع داشته باشین توی گله شیر ها ماده ها فقط یک نر دارن...ما با هم فرق داریم.

تهیونگ عصبی دندون قروچه‌ای کرد و در حالی که تیغه بینی خوشفرمش بر اثر عصبانیت نازکتر به نظر میرسید غرید.

×میخواستی قبل از مارک کردنمون به این چرندیات فکر کنی...تو مارو مارک کردی و باید مسئولیتش رو بپذیری...ببینم تو اصلا فکرش رو کردی سر ما و خودت چه بلایی میاد؟....میخوای سه تامونو به کشتن بدی؟

رژی چشمی چرخاند و

-نمیفهمم راجب چی حرف میزنی

×بایدم نفهمی...توله گربه احمقی مثل تو که تا دیروز فکر میکرد یه انسانه بایدم با عقاید انسانها بزنه ما رو بکشتن بده...ولی اینو بدون من نمیدونستم به خاطر چرت و پرتهای دنیای آدمها داری منو کوک رو پس میزنی پس بهتره خوب گوشاتو باز کنی امگای خورشید....تو...امگای...ما...هستی...!!!
خودتو زود آماده کن چون قراره خیلی سریع منو آلفات مارکت کنیم و تو هم جرعت نکن مخالفت کنی.

و بعد از جا برخاست و در حالی که به سمت درب خروجی میرفت خطاب به کوک غرید.

×کوک پاشو بیا

و بعد انگار که چیزی بخاطر بیاورد درجایش چرخی زد و انگشت اشاره‌اش را به سمت جیمین گرفت

×و تو امگا...اگه کس دیگه ای بکارت توله شیرم رو میگرفت قطعا تا الان مرده بود...بعدا راجب اون دیک کوچولوت باید با هم صحبت کنیم...و وای به حالت اگه بعد از اتفاقی که دیشب افتاد بخوای جلوی منو بگیری

و بعد در حالی که به راهش ادامه میداد غرغر کرد

×هی به ما میگه بهش دست نزن دست نزن اونوقت از اولین فرصت واسه به فاک دادنش استفاده کرد توله عوضی
.
.
‌.
.
.

#روژیار

تا حالا این ساید سلطگر تهیونگ و ندیده بودم حتی ندیده بودم اینهمه بهم بریزه تهیونگ پسری بود که همیشه خونسرد بود و نهایت خوشحالیش یک لبخند مستطیلی بود که اونم به ندرت میدیدی.

Persian Wolf?!!!Where stories live. Discover now