پارت۱۴:(تحریک کردن) .motivate

16 3 0
                                    

#تهیونگ

از صبح بیدار شده بودم و شاهد جیغ و داد کوک و روژی که از زیر زمین میومد بودم.

از اون روزی که برای پروژه جدید به کمپانی رفته بودن روژی رو با خودمون به عمارت کیم جئون آورده بودیم و حالا هر روز  درگیر تمرینات بوکس تو باشگاهی که زیر زمین خونمون محسوب میشد بودن.

عصبی از اینهمه داد و هوار نگاهمو به جیمین دادم که نگران پنج دقیقه.ای یکبار سرکی میکشید تا وضعیت اون دوتا رو چک کنه

که در نهایت با دیدن صحنه‌ای نگاهش گرد شد و بعد سرخ شد و دو قدم عقب رفت و بعد از ساختمون بیرون زد.

کنجکاو به ورودی زیر زمین خیره شدم که بعد از چند دقیقه ، کوک عصبی ازش خارج شد و همونطور  با بالا تنه لخت اومد سمت منو شروع کرد به بوسیدن من

خیلی از ذهن دور نبود که باز روژی تحریکش کرده و سر بهزنگاه از رایحه سلطگرش برای کنترل گرگ کوک استفاده کرده.

کم کم داشتم پشیمون میشدم از قبول کردن این جفت دردسرساز.....هربار با اغواگری تحریکمون میکرد و تهش با این حربه کثیف ما رو از خودش دور میکرد و مینداخت به جون همدیگه

هر چقدر ما رو از خودش دور میکرد به همون میزان به جیمین اهمیت میداد و انگار تمام قلبش به اون امگای سفید رنگ تعلق داشت...هرچند مطمعن نیستم که جیمین چند دقیقه پیش چی دید اما با وضعی که کوک اومد بالا تصورش دور از ذهن نیست.

بعد از چند دقیقه بلخره کوک رضایت داد بوسه رو بشکنه و پیشونیش و به پیشونیم چسبوند که لب زدم.

×باز اون دختره خیره سر پسرکمو اذیت کرده؟

کوک بی قرار چشمای درشت و قرمزش و تو نگاهم چرخوند.

و این احتمالا بغض نبود که صدای محکم پسرم و برای لحظه‌ای لرزوند؟!!!

-ته...من واقعا خسته شدم...با تمام وجود میخوام اونو داشته باشم...اما اون هر سری در حد مرگ تحریکم میکنه و تهش کاری میکنه ازش فرار کنم...مگه من چکارش کردم که باهام اینکار و میکنه؟!!!

ناراحت و عصبی سرش و تو آغوشم کشیدم و بوسه‌ای روی موهاش کاشتم.

×بگو اون پایین چه اتفاقی افتاد؟!!!
.
‌.
.
.
.

#فلشبک
.
.
.
.
زیر زمین عمارت کیم جئون

#روژی

با درد دستمو روی شکمم گرفتم و جیغی کشیدم.

-بسه...دیگه...بس کن لطفاااااا

جونگکوک در حالی که قطرات عرق از روی اون شکم شیش تیکه‌اش لیز بازی میکردن پوزخندی تحویلم داد و یک دور محکم دستاش و که توی اون دوتا دستکش قرمز رنگ اسیر بودن به هم کوبید.

-چی شد جفت خوشکلم...باز کم آوردی؟

عصبی موهایی که دور گردنم ریخته بود و در اثر عرق به پوستم چسبیده بود کنار زدم و به سمتش حمله کردم
کوک خیره به نگاهم دو قدم عقب رفت اما در نهایت اون تن دردمند کوک بود که با زمین یکی شد.

Persian Wolf?!!!Donde viven las historias. Descúbrelo ahora