پارت۲:مستی🥂

37 4 0
                                    


با نوری که از پنجره میتابید پلکم پرش کرد

نور مستقیم تو چشمام بود و با اینکه تقریبا حس میکردم بیهوش شدم و نخوابیدم اما هنوز احساس خستگی میکردم.

یا....شایدم.....سنگینی؟!!!

با عجله چشمام و تا آخرین حد باز کردم و.....

من کجاااااامممم؟!!!!

اینااااا کین؟!!!!!

سرم عین دیشگردان ماهواره در حال گردش بود تا موقعیتم رو رصد کنم

سرم رو شکم لخت و عضله ای کوکی جاخوش کرده بود و سنگینی پاهای دراز تهیونگ رو شکمم و قفسه سینم باعث میشد نتونم تکون بخورم و از همه بدتر دستهای جیمین که دورم حلقه زده بود و

برای رضای خدا بویز اینجا چه خبره؟

وسط سالن خونه‌ی این سه نفر چکار میکردم اونم با این وضعیت

وضعیتی همراه با بوی گلهای بهاری و چوب و خاک و شبنم صبحگاهی

من هنوزم موندم این سه تا پسر چرا بوی طبیعت میدن؟!!!

چرا بهم نمیگن چه عطری میزنن؟!!!

چرا و به چه علت وقتی بوی عطرشون به مشامم میرسه آرامش میگیرم؟

و یه سوال بزرگتر...من واقعا به عطرهای این سه پسر اعتیاد پیدا کردم؟

با کش و قوصی که جنگکوک به بدنش داد و خمیازه بلند بالاش سرم از رو شکمش بالا پایین شد و چشمای خوشکل جیمینی که صورتش کنار صورتم بود باز شد
موهای خوشرنگش هنوزم از دیشب پر از تافت بود و برق میزد

انگار هنوز لود نشده بود چون نگاه همیشه براقش بی حس و سرد بود.

-بیچاره از اون آدم که این نگاه سرد رو باید برای همیشه تحمل کنه

به سختی سمتش چرخیدم و در حالی که اون چندتا پلک رو رد کرده بود ادامه دادم

-هیچ وقت اینجوری به من نگاه نکن جیمینی
چون اون روز حتما نونا میمیره

دستش رو از دورم باز کرد و سمت صورتم آورد و گونمو نوازش کرد.

هنوزم گیج بود و معلوم بود موقعیت رو درک نکرد که یهو دست سنگین جونگکوکی به صورتش اثابت کرد .

کوک-یاااا...حالا دیگه رو شکم من بدبخت عشقولانه بازی در میارین؟!!!......جا نبود غییر از سینه و شکم من واسه خوابیدن؟

لبامو طبق عادت لوچ کردم و با اخم نگاهش کردم که تک خندی تحویلم داد و

-چیه اخم کردی که چرا عزیز دلت و زدم؟
یکم حیا کنین این کله های گنده رو از روم بردارین...له شدم بابا

اینبار چشمامو یکبار چرخوندم و عصبی به پاهایی که روم افتاده بود اشاره کردم

-باور کن خیلی دلم میخواست پاشم اما این پاها اجازه نمیده

Persian Wolf?!!!Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora