پارت۱: اینجا کیدراماست 🎬

71 4 0
                                    

اینجا کیدراماست
و منم بلخره تونستم واردش بشم و سریال خودمو بازی کنم.
میپرسی من کی هستم؟
خوب من آنم....!!!
آره همون کیم آنِ سریال عمارت دریا...شما کیدرامرای عزیز که حتما منو میشناسین دیگه هااا؟؟؟...!!!
(منظورش ریدرای عمارت دریاست...که امیدوارم وجود خارجی پیدا کنن یک روزی)
.
.
.
‌با صدای همهمه و تشویق حضار به خودم اومدم
بازم غرق فکر و رویا و تولد یک سناریوی تازه توی ذهنم از دنیای واقعی فاصله گرفتم و الانم نمیدونم چه خبره
  و این وسط فقط کم داشتم که صدای زیبای سمبه نیم چا ایون وو توی مایک براقی که دستش بود بپیچیه و اسم کیو اعلام کنه؟!!!!!
-روژیار شمس
اوه بله اسم منه از همه جا بیخبر
پسرا از گوشه و کنار جیغ میزدن و یه صدا اسمم رو فریاد میزدن
نگاه پر از تعجبم تو چشمای خوشحال جیمین و تهیونگ که نزدیکترین افراد بودن چرخید.
جیمین که مکث منو پای شوک شدنم گذاشته بود از جاش پاشد و دستم و کشید
همین که ایستادم توی آغوش گرمش فرو رفتم چه بوی خوبی میداد بوی یه دشت پر از گلهای بهاری...
سر منو که تو بغلش جا خوش کرده بودم و بین دستاش گرفت و
-یاااا رُژی شی...حواست و جم کن دختر به خودت بیا تو بهترین بازیگر نقش اول شناخته شدی....تو تونستی....
و بعد رو به نه نفر دیگه که یوجین  و جیهون هم جزوشون بودن ، بلندتر ادامه داد
-پسراااا....دختر فوقالعادمون برنده شد
و پسرا با خوشحالی شروع کردن به تشویق و سر و صدا
باورم نمیشد....، نگاهم به استیج نورانی گره خورد...من برای این لحظه رنجهای زیادی کشیدم و زمان زیادی صرف کردم...این حق من بود کی میتونست جلوی تبدیل شدن آرزوهام به داشتهام رو بگیره؟
نگاهم اینبار چرخشی زد روی هیونبین عزیزم
اونی که پدرانه پای منو آرزوهام ایستاد.
با لبخند و افتخار سری به نشان تایید تکون داد و از اون فاصله لب زد
-برو دیگه منتظر چی هستی؟
و منی که انگار منتظر رخصت گرفتن از استاد بودم سریع پا تند کردم و به سمت فرش قرمزی که به استیج ختم میشد با اقتدار حرکت کردم
آره این من بودم روژیار شمس دختری که با پشت سر گذاشتن هزاران چالش خودش رو از قعر نابودی به اینجا رسوند.....اینجا.... کیدراماست..... و منم بهترین بازیگر نقش اول شناخته شدم.

با حسی وصف ناپذیر روبه روی چا ایوون وو ایستادم و لبخندی به وسعت تمام زندگیم بهش زدم بیچاره لپاش سریعا سرخ شد نمدونم چرا؟
بعد از احترامی که به هم گذاشتیم جایزه خوشکلمو به دستم داد و تبریک گفت
-خوب روژیار شی ازتون میخوام که به جایگاه برید و چند کلمه ای با دوستان و همکارانتون صحبت کنین
همینکه به سمت جایگاه رفتم صدای ضعیف ملودی گیتار توی فضای بزرگ سالن پیچید
این برنامه ای بود که منو جونگکوک و هوسوک نقششو کشیده بودیم و واقعا دلم نمیخواست خراب کنم
میدونستم زیاد زمان ندارم پس سعی کردم حواسمو جم کنم و همون لحظه که به میکروفون های جایگاه رسیدم مایک کنار لبم فعال شد و جلو کشیدمش و شروع کردم
-به خودم اومدم زندگی برام آسون نبود
صد بارم خوردم زمین اما وقت باختن نبود
از یجا به بعد از مسیر لذت بردم
اونی که مهم رسیدن به مقصد نبود
اینکه دست کم میگیرن آرزوهاتو نترس
اونا فکر تو رو ندارن منطقیه پس
اولین پیروزی یعنی که پاشی بعدش شکست
من به آرزوهام قول رسیدن دادم
به گوش همه یه روزی میرسه فریادم
من فقط یبار بدنیا میام میخوام که
یجوری زندگی کنم که خودم دوستدارم
من به آرزوهام قول رسیدن دادم
به گوش همه یه روزی میرسه فریادم
من فقط یبار بدنیا میام میخوام که
یجوری زندگی کنم که خودم دوستدارم

در طول اجرا  میدونستم کلیپ تمام روزای سختی که پشت سر گذاشتم خیلی خلاصه داره از مانیتور های بزرگ پشت سرم پخش میشه و ترجمه ترانه ای که اجراش میکردم رو زیر نویس میکنه و همه میفهمن چی میگم.
من اینجا بودم تا نشون بدم پرشین گرل یعنی چی من اینو به دنیا ثابت میکردم
این اولین قدم بود.
بعد از اجرا تقریبا تمام حضار به وجد اومده بودن و سراپا تشویق میکردن و این صدای جدی و محکم من بود که شلوغی های اطراف رو شکاف میداد

-روژیار شمس هستم...شاگرد استاد کیم هیونبین...از کمپانی شوتایم
و خوشحالم که نگاه پر از افتخار استاد عزیزم و رفقای مهربونم رو دارم و ممنون از همه حمایتهاتون
و بعد بوسه ای به جایزه خوشکلم زدم و رد رژم روش جا موند و باعث لبخند پررنگم شد
اونو مثل یه جام بالا گرفتم و بعد از تعظیمی که رو به جمع کردم از ایوون وو سمبه نیم تشکر کردم و به سمت پسرا پرواز کردم.
کوکی توی اون شلوغی در حالی که هنوز داشت دستهای بزرگش رو بهم میکوبید سمتم خم شد و فریاد زد
-دیدی منو جی هوپ گفتیم باید برای سخنرانی آماده بشی؟
هوسوک لبخندی براق و مهربون زد و
-آره... غیر از خودت ، همه ایمان داشتیم تو میبری پرشین گرل
و تهیونگی که سوپرایز شدن از سرو کولش میبارید
-نمیدونستم صدات انقدر قشنگه نونا....تو چرا بهم نگفته بودی؟
و باز هم بوی گلهای بهاری و گرمای آغوش رفیقترینم به قول کوک جمن شی
سمت ته برگشتم و
-هروقت شما سه تا اسم عطرهای عجیبتون رو لو دادین منم از قبل استعدادهامو لو میدم
نگاه های خوشحالشون پر از تعجب شد و با جیمین نگاه مبهمی رد و بدل کردن که از چشمم دور نموند و دوباره سر جاهای قبلمون نشستیم و اینبار با خیال راحت  غرق شدم توی خاطرات...خاطراتی که منو از قعر گرداب بیرون کشیدن.
شاید بهتره بگم شانس زندگیم بودن...شانسی به اسم کیم نابی
زنی که مثل یه پروانه زیبا اغواگرانه وارد زندگیم شد و به سایه روشن روزگارم رنگ بخشید.
دختر یتیمی که تازه مادرش رو از دست داده بود و با بیهودگی روزگار میگذروند بایدم بعد از بیدار شدن تو یک روز که بی شباهت به روزهای دیگه نبود و ملاقات با یه چشم بادامی زیبا و لو رفتن راز تولدش انقدر زندگیش تغییر کنه
دختری که واسه هزینه های بیمارستان مادر مرحومش کلی بدهی بالا آورده بود و بدون برنامه‌ای که برای ادامه زندگی داشته باشه
افسرده و دلسرد کنار عکس تنها کسی که یک روز توی زندگیش داشتش نشسته بود
و همون لحظه صدای آیفون توی خونه پیچید و
پروانه زیبای زندگیش توی فضای خونه به پرواز در اومد
نابی اومده بود تا از رُژی ، روژیار شمس بسازه
اومده بود تا دختر کوچولوی مامان روژین رو با خودش ببره

اون اومده بود و برای من از پدری میگفت که سالها پیش مادر باردارم رو رها کرده بود
از مردی میگفت که همسر اون بود ولی با اینحال عاشق مادرم شده بود
شاید اوایل واقعا برام جای سوال داشت چطور اومده دختر عشقش ، که از یک زن دیگه متولد شده رو با خودش ببره
اصلا چرا باهام انقدر مهربونه؟
چرا وقتی نگاهم میکنه نگاهش پر از عشقه؟
و هزاران چرای دیگه
اما کم کم عادت کردم نابی پر از عشق بود و این عشق و بدون ترس به همه نشون میداد
شاید باید بازم تکرار کنم
نابی شانس یه دختر یتیم به اسم روژیار بود که همه رُژی صداش میزدن

خوب خوب خوب
اینم از اولین پارت پرشین وولف
به افتخار اولین کامنت
نگاه کنین
اگه میخوایین پارت ها رو زود آپ کنم فقط کافیه بهم انگیزشو بدین اونم با ووت و کامنت حتی اگه یکدونه باشه و بدونم کسی هست که داستانمو دنبال میکنه و براش مهمه قطعا مثل فیک قبلیم متوقف نمیشه
با تچکر از نگاه قشنگتون🤗

Persian Wolf?!!!Où les histoires vivent. Découvrez maintenant