پنج

9.6K 748 128
                                    

یه کاری بکن لعنتی
بکشمش؟ نه بابا این همه شاهد اینجاست
اها دیکش رو قطع کنم نه بابا اینم نمیشه

که همون لحظه گوشیش زنگ خورد

جیمین بود

تهیونگ:«یه لحظه وایسین، چی شده جیمین»

جیمین:«تهیونگ نامجون تصادف کرده بیا بیمارستان»

خوشحال بود البته نه از اینکه برادرش تصادف کرده

:«کلاس تمومه سکستون باشه برای جلسه بعد من باید برم بیمارستان»

سریع کیفش رو برداشت و از در خارج شد

تهیونگ:«خدایا ممنونم»

***

بیمارستان سئول، اتاق نامجون

:«خفه شو تهیونگ»

نامجون با چشم غره به برادرش که داشت از خنده خفه میشد گفت

تهیونگ بین خنده هاش گفت

:«لعنتیـ.... چجوری با لیز خوردن دو تا پات شکسته»

مرد بزرگتر با صورتی بی حس به سقف خیره شده بود

:«من یکم حواس پرتم همین»

دو پاش کاملا گچ گرفته شده بود و از سقف اتاق اویزون شده بود

:«ولی ممنونم که انقدر بی عرضه ای»

نامجون:«چرا؟ چی شده»

تهیونگ کمرش رو صاف کرد و جدی شد

:«میدونی که کلاسهـ..»

میدونست نامجون از شغلش متنفره ولی هیچ وقت چیزی بهش نگفته بود و همیشه تا حدودی حمایتش میکرد

نامجون:«میدونم کلاس سکس میزاری»

تهیونگ:«خب یه پسری هست کهـ..»

نامجون:«تو که نمیتونی باهاش باشی»

ابرویی بالا انداخت

:«اونوقت چرا نه»

نامجون سرش رو به سمت چپ که صندلی تهیونگ بود چرخوند

:«شوخی میکنی دیگه؟ اون یه پورن استاره هزار تا مریضی داره»

تهیونگ:«هنوز نشده میخواد پورن استار بشه شاید»

نامجون پوزخند زد

:«واقعا فکر کردی بخاطر تو کارش رو عوض میکنه؟ کسی که بعد از سه ماه از پارنتراش خسته میشه؟»

تهیونگ:«این کمی فرق داره»

نامجون:«عاشق شدی؟»

عاشق شده بود؟

تهیونگ:«نمیدونم»

نامجون:«میدونی تهیونگ هیچ وقت از شغلت خوشم نمیومد»

تهیونگ:«لطفا شروع نکن»

نامجون:«شروع نکنم؟؟ اینکه مشکوک به ایدزی رو شروع نکنم یا اینکه مردم میان تو کلاست نکنه سکس کردن رو یادن میگیرن رو شروع نکنم؟»


سرش رو پایین انداخت بخاطر اینکه حرفه متفاوت بود از خانواده ترد شده بود
خواهراش تردش کردن گفتن برادری که فیلم پورن بازی میکنه نمیخوان

پدر و مادرش تردش کردن گفتن تو برای همیشه برای ما مردی
ولی تنها کسی که تردش نکرد برادرش بود

ولی وقتی فهمید تهیونگ مشکوک به ایدزه ازش خواست این حرفه رو کنار بزاره و تهیونگ هم همین کارو کرد

تهیونگ:«امیدوارم حالت هر چه زودتر خوب بشه»

از جاش بلند شد

نامجون اهی کشید

:«نمیخواستم ناراحتت کنم»

تهیونگ:«اشکال نداره ادم مرده احساسات نداره»

***

:«پس فقط پاهاش رو بشکونیم طوری که نتونه راه بره»

پسر باره دیگه از اون مرد پرسید

سری تکون داد

:«اگه پولت رو میخوای باید کاملا هر دو پاش رو بشکونی طوری که اصلا نتونه راه بره»

پسر چوب بیسبال رو تو دستش چرخوند و قلنج گردنش رو شکوند

:«قبوله»

***

:«خب بیایین درس جلسه قبل رو کامل کنیم مارک و جونگکوک»

با پوزخند منتظر جمله مورد علاقش شد

یکی از پسرها گفت

:«استاد مارک نیومده»

تهیونگ چهره غمگینی به خودش گرفت

:«چرا چی شده؟»

:«یکی نصفه شب با چوب بیسبال اونقدر به پاهاش ضربه زده که استخوان هر دو پاش خرد شده دکتر گفته تا چندین ماه نباید از جاش تکون بخوره»

دستش رو جلوی صورتش گرفت تا پوزخندش رو کسی نبینه

:«میتونی بهش بگی استاد هیچ وقت بازی رو نمیبازه؟»

 🔞porn master class🔞 ll vkook Where stories live. Discover now