༺هزینهاش رو پرداخت میکنم༻
________ خوش اومدین، آقا.
جونگکوک کوتاه سری به مشتریاش خم کرد و با رفتن مرد میانسال، نگاهی به باقیِ افراد حاضر در مغازه انداخت.
_ لیسونگ حواست به مشتریها باشه، من باید یه زنگ کوتاه بزنم.
پسر نوجوان سری به تأیید خم کرد و چشمی گفت.
جونگکوک با دورشدن از تازهکارِ جوانش که بهتازگی استخدامش کرده بود، بیرون رفت و داخل ماشینش نشست.
با گرفتن شمارهی مدنظرش، انگشتش رو بالای آیکون تماس نگه داشت و برای لمسکردنش مردد بود.
نفس عمیقی کشید و کلاهش رو از سرش درآورد. نگاهی به بیرون انداخت و در آخر تماس رو وصل کرد." بفرمایین؟"
_ سلام آقای کیم...
.
.
مقابل مجمتع بزرگی ایستاد و بعداز فشردن زنگ در، با نگهبان روبهرو شد._ با کسی کار دارید؟
جونگکوک سری تکون داد و لب زد:
_ با خود آقای کیم کار دارم، باهاشون تماس گرفتم.
_ بیا تو جئون. در رو براش باز کن.
نگهبان با دستور کیم سریعاً کنار رفت و با بازکردن در، جونگکوک داخل شد.
کیم کنار آلاچیقی که مدتها پیش در هموننقطه همدیگه رو ملاقات کرده بودن، ایستاده و با دیدن مرد سری تکون داد.
_ بیا اینجا پسر، هوای بیرون لذتبخشه. سردت که نیست؟
جونگکوک آهسته «نه»ای گفت و با اشارهی مرد، روبهروش نشست.
_ وقتی زنگ زدی، دروغه که بگم کمی نگران نشدم. بههرحال... آخرین ملاقاتمون به تلخی گذشت، نه؟
جونگکوک نفسش رو بیرون داد و با تکوندادن سرش، آهی کشید.
_ درسته؛ ولی خب... خوشبختانه این بار خبری ندارم که بخواد بد یا خوب باشه. درواقع خودم کارتون داشتم.
کیم سری تکون داد و همونلحظه خدمتکار با سینیای از نوشیدنی وارد آلاچیق شد و به همون سرعت هم اونجا رو ترک کرد.
_ خب؟ میشنوم.
جونگکوک انگشتهاش رو دور جامش کشید و لبهاش رو تر کرد.
_ هزینهی بیمارستان... درواقع میخواستم راجعبه چیز مهمی باهات حرف بزنم که فهمیدم هزینه رو پرداخت کردی. چرا؟
_ چرا؟! چون پدرشم! دلیلِ دیگهای میخواستی بشنوی؟
جونگکوک اخمی کرد و کمی به جلو مایل شد.
_ کیم، نیومدم برای دعوا و جروبحث؛ پس واضحاً میپرسم، چرا هزینه رو کامل پرداخت کردی؟
_ گفتم کـ-
YOU ARE READING
✻Ferita🥀❊
Romance[کاملشده] «میگم... اگه دکتر باهاش حرف بزنه، شاید قبول کنـ...» با صدای برخورد محکم بشقاب و تکون خوردن شدید میز، توی جاش پرید و با شنیدن فریاد مرد چشمهاشو بست. «ساکت شو جونگکوک، گفتم نمیخوام! دهنتو ببند!» هول محکمی به میز داد و با قدمهای بلند...