༄P8: My heartbroken man

720 115 10
                                    

༺مرد دل‌شکسته‌ی من༻
______________

صبح با صدای کوبیده‌شدن‌ کابینت‌های آشپزخونه چشم باز کرد و از لای پلک‌های نیمه‌بازش، ساعت رو چک کرد.

نگاهش به عددی که یازده صبح رو نشون می‌داد افتاد و نفس عمیقی کشید. با بستن چشم‌هاش، خمیازه‌ای کشید و صورتش رو مالید.

بعد از چندثانیه مکث‌کردن، نیم‌خیز شد و اخمی از فرط درد خفیف کمرش کرد.
بدون پوشیدن شلواری، داخل حموم رفت تا دوشی بگیره و عضلات کمرش رو شل کنه.

دوش بیست‌دقیقه‌ای گرفت و بعد از انداختن حوله‌ای دور گردنش، تنها با یک گرمکن و بالاتنه‌ی برهنه، قدم‌هاش رو سمت آشپزخونه کشید و با تعجب جویای صدای بهم‌خوردن کشو‌ها شد.

_ صبح به‌خیر عز-

_ قرص‌هات کجان، جونگ‌کوک؟!

_ چی؟

جونگ‌کوک با تعجب لب زد و نگاه پرسشی‌اش رو به چهره‌ی کلافه و آشفته‌ی مرد دوخت.

_ دارم می‌گم قرص‌هات کجان؟! چرا نمی‌تونم پیداشون کنم؟ این‌همه بسته‌ی خالی اینجاست؛ ولی هیچ‌کدوم پر نیستن!

جونگ‌کوک مبهوت از صدای بلند مرد، پلکی زد و قدمی به‌سمتش جلو برداشت.
قوطی خالی رو از دست مرد گرفت و روی اپن گذاشت.

_ چه‌خبره تهیونگ؟ چرا سر صبحی اعصابت رو خو-

_ سر صبح نیست و ساعت یازده ظهره، جونگ‌کوک!

پسر کوچکتر اخمی از صدای بلند مرد کرد و قوطی خالی رو توی مشتش فشرد.

_ خیلی‌خب... آروم باش، عزیزم. چرا این شکلی شدی؟!

تهیونگ با عصبانیت قوطی‌های خالی رو روی زمین پخش کرد و دستش رو روی دیوار کوبید.

_ این لعنتی‌ها چرا خالی‌ان؟! چرا باید این‌ همه قرص خالی توی خونه داشته باشیم، جونگ‌کوک؟

مرد کوچکتر با گیجی اخمش غلیظ‌تر شد و نگاهش رو از قرص‌ها گرفت و به مرد دوخت.

_ خب چرا نباشن؟ مال منن دیگ-

_ کر شدی؟! اون رو خودم می‌دونم!دارم می‌گم چرا خالی‌ان؟ دریغ از یه قرص لعنت‌شده داخل‌شون!

جونگ‌کوک دلخور از لحن تند مرد، مشتی فشرد و غرید.

_ من واقعاً نمی‌فهمم چته، وقتی این‌طور یهو زدی توی فاز عصبانیت! این چه طرز رفتاره اول صبح؟!

_ گفتم اول صبح نیست!

_ به درک که نیست!

پسر کوچکتر با فریاد توپید و تهیونگ با کوبیده‌شدن قوطی قرص پشت سر و کنار گوشش، از جا پرید و با فکی قفل‌شده به چهره‌ی عصبیِ همسرش چشم دوخت.

  ✻Ferita🥀❊Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang