༺یعنی دردها تموم شدن؟༻
_____________با خوشحالی در شاگرد ماشین رو بست و بعداز اطمینان حاصلکردن از امنیتِ پاکت داخل داشبورد، سوار ماشین شد و بهطرف دانشگاه حرکت کرد.
در مسیر، مقابل گلفروشی ایستاد و چند شاخه رز سفید بهخاطر علاقهی وافور همسرش به این گل، خرید و روی صندلی گذاشت.با ایستادن ماشین، شیشه رو پایین داد و بوق کوتاهی برای استاد جوانی که سردرگم به اطرافش نگاه میکرد، زد و لبخندی به لب نشوند.
_ افتخار میدین، استاد؟
تهیونگ تکخندی زد و بهمحض بازکردن درِ شاگرد، با تعجب دستهی گل رو به دست گرفت.
_ بهخاطر همین دیر کرده بودی؟ که گل بخری برام؟
جونگکوک با لبخند سری تکون داد و با نشستن بوسهی کوتاهی در امتداد گونه و فکش، لبخندش بزرگتر شد و ماشین رو به حرکت درآورد.
_ درسته. میخوام ببرمت بام، با یه قرارِ یهویی چطوری؟
تهیونگ دستاز بوییدن رایحهی مطلوب گلها کشید و بهطرف همسرش برگشت:
_ چی از این بهتر؟
مرد کوچکتر لبخندی زد و با بالاآوردن دست همسرش، بوسهای پشتش کاشت.
_ دوست دارم بگم که داشبورد رو باز کنی؛ اما بهتره تا وقتی که میرسیم قرصِ صبر بندازیم.
تهیونگ متعجب نگاهی به داشبورد ماشین انداخت و کوتاه لب زد:
_ هدیه خریدی؟
جونگکوک لبهاش رو بهنیابت از حالتی متفکرانه جمع کرد و ابرویی بالا انداخت.
_ درواقع نه؛ ولی فکر کنم بشه این اسم رو روش گذاشت که... شاید یه هدیه برای جفتمون؟
مرد بزرگتر آهی از کنجکاوی کشید و دست آزادش رو بهطرف لالهی گوش همسرش برد.
_ داری اذیتم میکنی؛ اونم درحالیکه میدونی چقدر کنجکاوم!
جونگکوک لبخندی بهخاطر مورمورشدنش زد و سری کج کرد.
_ خب کیفش به همینه دیگه، استاد. تو کنجکاو بشی و من از بیتابیات لذت ببرم.
تهیونگ چشمی چرخوند و نیشگونی از گوش مرد گرفت.
_ تو همیشه از بیتابیِ من لذت میبری، جناب جئون!
جونگکوک نیشخندی زد و باحالتی بدجنسانه، ابرویی بالا انداخت.
_ قطعاً عزیزم! بیتابیهات خیلی لذتبخش و هوسبرانگیزن.
مرد بزرگتر با لبخند سرش رو برگردوند و دست از اذیتکردنِ پسر کشید.
نگاهش رو به رزهای زیباش دوخت و شاخهای ازشون جدا کرد.
ساقهاش رو زیر دندونش برد و قسمت بلندی ازش رو برید.
VOUS LISEZ
✻Ferita🥀❊
Roman d'amour[کاملشده] «میگم... اگه دکتر باهاش حرف بزنه، شاید قبول کنـ...» با صدای برخورد محکم بشقاب و تکون خوردن شدید میز، توی جاش پرید و با شنیدن فریاد مرد چشمهاشو بست. «ساکت شو جونگکوک، گفتم نمیخوام! دهنتو ببند!» هول محکمی به میز داد و با قدمهای بلند...