༄P7: I want you wilder!

530 75 47
                                    

༺من تو رو وحشی‌تر می‌خوام!༻
____________

صبح فردا، دکتر گفته بود می‌تونن تهیونگ رو مرخص کنن؛ ولی همچنان دوره‌های درمانش رو باید طی بشه.
عمل سدی بود که مقابل پیشروی سرطان رو بگیره و درمانِ قطعی نبود. خوب می‌دونستن که حتی ممکنه بعد از یک‌ الی دوماه، بیماری مجدداً برگرده و همین پسر کوچکتر رو می‌ترسوند.
همه‌چیز زمانی مشخص می‌شد که تهیونگ با چکاپ‌کردن کلی بعد از سه‌ماه، معلوم بشه که بیماری قطع شده یا به‌حالت اولیه و بدخیم‌بودنش برگرده...

جونگ‌کوک با نشستن مرد، در رو بست و پشت فرمون جا گرفت.

_ بریم رستوران؟

تهیونگ سری تکون داد، با لبخند تأیید کرد و آهی کشید.

_ دلم برای بچه‌‌ها تنگ شده.

جونگ‌کوک بدون اینکه نگاهش رو از روبه‌روش بگیره، دست مرد رو گرفت و نوازشش کرد.

_ می‌دونم؛ ولی از هفته‌ی آینده کلاس‌هات رو شروع می‌کنی، هوم؟

_ آنلاین برگزارکردن اون حس و حال رو نمی‌ده...

جونگ‌کوک لبخندی زد و با ایستادن مقابل رستورانی، فشار خفیفی به دست مرد وارد کرد.

_ سه‌ماه هم تحمل کنی، دوباره برمی‌گردی دانشگاه، استاد.

مرد بزرگتر آهی کشید و سرش رو تکون داد.
به‌محض پیاده‌شدن از ماشین، نگاهی به رستوران انداخت و تای ابروش رو بالا داد.

_ اینجا گرون نیست؟

جونگ‌کوک نوچی کرد و بدون توجه، مرد رو به داخل هدایت کرد.

_ فکر می‌کنی به این اهمیت می‌دم تا وقتی که چندماهه درست‌حسابی باهم وقت نگذروندیم؟

تهیونگ با لبخند پشت میز نشست و نفس عمیقی کشید.
موزیک لایتی درحال پخش بود و نگاهِ مرد رو به‌سمت نوازنده‌ی جوانی که مشغول نواختن پیانو بود، کشید.

_ یادمه می‌گفتی زمانِ نوجوونی‌ پیانو می‌زدی، هنوزم بلدی؟

جونگ‌کوک با حرف مرد، نگاهش رو از منو برداشت و با گرفتن رد نگاهش، به پیانیست جوان دوخت.
با لبخند سری تکون داد و به پشت صندلیش تکیه داد.

_ آه، آره... تقریباً از چهارده‌سالگی شروع کردم و فکر کنم دیگه بعد از بیست‌ودو سالگی ادامه ندادم.

تهیونگ نگاهش رو به چهره‌ی عزیزش دوخت و مکث کرد. موهاش کمی بلندتر شده بود و این رو از دم‌بست کوچیکی که بزرگتر از قبل به‌نظر می‌اومد، فهمید. لبخندی زد و کمی به جلو نیم‌خیز شد.

_ کوک؟

جونگ‌کوک نگاهِ دلتنگش رو از پیانو گرفت و به‌سمت مرد برگشت و منتظر چشم دوخت.

  ✻Ferita🥀❊Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ