༺فریتای من༻
______صدای نفسنفس و بوسههای پیدرپی و تشنهای که از همدیگه میدزدین، کابین ماشین رو پر کرده بود و هر لحظه ممکن بود تا اکسیژن موردنیازشون رو هم از دست بدن.
تهیونگ با حس دستهای پسر که راهشون رو به داخل باکسرش پیدا کرده بودن، هومی کشید و بالاتنهی برهنهاش رو به در تکه داد و پاهای بدون پوشش رو روی دوش مرد انداخت.
_ زود باش، جونگکوکم. بیصبرم...
مرد کوچکتر از خداخواسته گلوی همسرش رو بوسید و با جمعکردن یک پای مرد داخل شکمش و تکیهدادن پای دیگرش به پشتیِ صندلی، باکسرش رو تا بالای رونهاش پایین کشید و انگشتهاش رو روی حفرهی نبضدارش به حرکت درآورد.
تهیونگ هیسی از برخورد هوای سرد ماشین به اندام خصوصیاش کشید و با حس انگشتهای جونگکوک روی حفرهاش، لب گزید.
_ چیکارشون کنم، قلبِ من؟ بکنمشون داخل یا... دور دیکت حلقه کنم؟
مرد بزرگتر نگاه خمار و نافذش رو به عزیزش دوخت و با حس عجیب و در عین حال اذیتکنندهای که تنها با لمسشدن حفرهاش میچشید، کوتاه غرید:
_ آه، داری اذیتم میکنی جونگکوک... فقط بذار خیسشون کنم و بعدش بکنشون داخلم.
جونگکوک رضایتمند لبخندی زد و بعداز خارجکردن باکسر خودش و تهیونگ، با بالاتنهی پوشیده روی مرد خم شد و دو انگشتش رو داخل دهانش برد.
_ خیسشون کن، تهیونگم. بههرحال جایگزین بهتری برات سراغ دارم.
_ کی بدش میاد، عزیزم؟
تهیونگ با لحنی خمار و حساسشده زمزمه کرد، لبخند آرومی به لب نشوند و خیره به چشمهای پسر، دو انگشتش رو داخل دهانش برد و مکید.
جونگکوک هومی کشید و با دستکشیدن روی عضو تحریکشدهی مرد، با لذت شاهد گشادشدن مردمکهای سیاهرنگش بود که چطور با هر لمس کوچیکی هومی میکشید و ارتعاش هوسبرانگیز گلوش روی انگشتهاش اکو میشدن.
با خارجکردن انگشتهای خیسش، بزاق روندهاش رو تا روی سینهی برهنهاش کشید و نیشگونی از نیپلش کرد.
_ آه... لعنتی. زودتر کوک... زودتر من رو بکن!
جونگکوک بعداز لمسکردن اطراف سوراخِ نبضدارش، دو انگشتش رو داخل حفرهی خیس مرد کرد و با شناخت ماهرانهای که از بدن همسرش داشت؛ ضربههای آرومش رو روی نقطهی دلخواهش کوبید و ثانیهای بعد با دیدن پریدن جسم تهیونگ و صدای نالهی بلندش، نیشخندی زد و روی بدنش خم شد.
_ ف-فاک... فاک جون- عاح!
جونگکوک نهتنها با ضربههای آروم و عمیقش نقطهی حساس مرد رو به بازی گرفته بود؛ بلکه گاهی بدون حرکتدادن دستش، تنها انگشتهاش رو روی پروستات همسرش میچرخوند، فشار میداد و به واکنشهای مرد میخندید.
YOU ARE READING
✻Ferita🥀❊
Romance[کاملشده] «میگم... اگه دکتر باهاش حرف بزنه، شاید قبول کنـ...» با صدای برخورد محکم بشقاب و تکون خوردن شدید میز، توی جاش پرید و با شنیدن فریاد مرد چشمهاشو بست. «ساکت شو جونگکوک، گفتم نمیخوام! دهنتو ببند!» هول محکمی به میز داد و با قدمهای بلند...