______
_ نگران نیستی که باز بتونه فرار کنه ؟ شاید باز نقشه داره ؟
کای کمی شیشه ماشین رو پایین داد و سیگاری در آورد و روشنش کرد
_ بذار فکر کنه و امیدوار باشه که میتونه فرار کنه ، اونطوری نا امید کردن و گیر انداختنش شیرین تره
__________
لوهان،و سهون حالا به خونه کوچیکشون رسیده بودن
لوهان در هارو قفل کرد و مستقیما به سمت کمد رفت
چمدون هاشون رو از کمد بیرون کشید و لباس هاشون رو با بی دقتی داخلش جا دادسایر وسیله ها از جمله پاسپورت ها رو برداشت و داخل کیف کوچیکی گذاشت و حواسش به سهونی کهمستقیما به میز ناهار خوری کوچیکشیون خیره شده بود حتی گاهی به زور نفس میکشید نبود
لوهان بعد از مدت زمان طولانی کهکارش تموم شد به سمت سهون رفت
سهون مسخ شده فقط به یک نقطه خیره شده بود
لوهان دستش رو به شونه سهون رسوند و پسر ترسیده از جا پرید
نگاه لرزونش رو به لوهان دوخت
لوهان سعی داشت تا بفهمه مشکل چیهرد نگاه سهون رو گرفت
و میتونست قسم بخوره کهقلبش یک ضربان رو جا انداختدسته ی بزرگی از رز های قرمز تیره رنگ باسلیقه و نظم داخل یکی از گلدان های خونه اشون چیده شده بود
و اینطور که از حالات پسر بهنظر میرسید
سهون اونهارو نخریده_ اون وارد خونه شده لوهان ، اون ، تونسته در رو بازکنه و بیاد داخل
لوهان ترسیده بود
اما نمیتونست به این سادگی سهون رو از دست بده
اون هیچوقت فکرش رو نمیکرد داستان خودش و سهون اینطور جلو بره و نمیخواست باور کنه که این ممکنه پایان داستان خودش و سهون باشهپس دست پسر رو کشید و باعث شد که اون بایسته
_ سهون وسایل رو جمع کردم ، همین الان میریم
از اینجا میریم به هرجایی که شد ، هر مقصدی که بودسهون سعی کرد کمی خودش رو جمع و جور کنه
به همراه لوهان از در آپارتمان خارج شدن
هوا تاریک شده بود
و دو پسر آشفته به سمت خیابان اصلی در حرکت بودنماشین مشکی رنگی به سمت سهون و لوهان درحال نزدیک شدن بود
سهون از زیر چشم به عقب نگاهی انداخت
عرق سردی روی بدنش نشست
دست پسر رو محکم گرفت_ دستم رو ول نمیکنی و با تمام توانت میدویی لو ، اگر هم اتفاقی افتاد مستقیم میری پیش کریس فهمیدی
بعد از گفتن حرف هاش دست لوهان رو کشید و شروع به دویدن کرد
صدای گاز ماشین مشکی رنگ رو شنید
خودش و لو رو داخل کوچه تنگ و باریکی کرد
YOU ARE READING
damaged 🥀
FanfictionDamaged (آسیب دیده ) 🥀 Couple : kaihun (کایهون) , chanbaek (چانبک ) زمانی که به خودش اومد دید جایی ایستاده که تعلقی بهش نداره اون میخواست بره میخواست دور شه ، نمیتونست اینطور ادامه بده دوست داشت صاحب کافه کوچیکی باشه دوست داشت زندگی پاکی داشته باش...