سلام سلام
خب اینم از پارت آخر فصل اولیکم زیبایی ببینیم
پتو رو روی پسر بیحال مرتب کرد و سرش رو نزدیک گوش سهون برد
_ بعد از این که برگشتم برات سورپرایز دارم سهونا ، خوب استراحت کن
پسر پوزخند کوتاهی زد و با خودش فکر کرد
اگر تا زمان برگشتت من همینجا باشمپسر چشم هاش رو بست و سعی کرد کمی خودش رو آروم کنه تا جونگین از اتاق خارج بشه
__________
کای از ویلا خارج شد
همگی توی تکاپو بودن ، کی فکرش رو میکرد زمانی اعضای گروه کای ، کسانی که انقدر توی ساخت اسلحه مهارت داشتن خودشون رو به عنوان تولید کننده الکل جا بزنن و حالا مقدمات جشنی رو فراهم کنن که حدود یکسال رئیسشون براش تلاش کردهکای با خنده کوتاهی از کنار افرادش میگذشت
و به افکارش بال و پر میدادبه آینده ای که فکر میکرد روشنه
به سهونی که حالا برای اون بود
به آرامشیکهقرار بود به دست بیارهیه شب ،یه ماه ، نه اون یکسال بود که منتظر این لحظه بود
لحظه ای که جونش رو به دست آورده بودنگاهی به بوته های رز قرمز تیره انداخت که به تازگی دستور کاشته شدنشون رو توی محوطه ویلا داده بود
احتمالا سهون از دیدنشون خوشحال میشدسوار ماشینش شد و از عمارت خارج شد
صدای زنگ تلفن همراهش به گوشش خورد نگاهی به اسم روی صفحه انداخت
آیکون تماس رو لمس کرد
عرق سردی روی بدنش نشست
اون اسم مساوی بود با خبر های بد_ خبر بد بهم نده شیومین !
صدای مضطرب پسر که سعی میکرد کلمات رو پشت هم بچینه تا به کای توضیح بده که چه اتفاقی در حال افتادنه تا حدودی اون رو متوجه کرد که بوی دردسر میاد
_ کای یه نفر مدارکی رو به پلیس تحویل داده مدارکی از وون بین و یه سری از خبر چین ها و یکی از انبار هات ، شنیدم گفت انبار توی خیابان اینسادونگ ، سریع تر تخلیه کن
ŞİMDİ OKUDUĞUN
damaged 🥀
Hayran KurguDamaged (آسیب دیده ) 🥀 Couple : kaihun (کایهون) , chanbaek (چانبک ) زمانی که به خودش اومد دید جایی ایستاده که تعلقی بهش نداره اون میخواست بره میخواست دور شه ، نمیتونست اینطور ادامه بده دوست داشت صاحب کافه کوچیکی باشه دوست داشت زندگی پاکی داشته باش...