s(2) part 5 🥀

43 13 6
                                    


آپ خیلی بد موقع 😅




زمانش بود تا بالهای سیاهش رو باز کنه
اگر‌اینجا جهنم بود سهون قطعا قرار بود به زودی بهش فرمانروایی کنه

نباید زندگی آرومش رو ازش میگرفتن
اون نباید عصبانی میشد
اما دیر شده بود
قرار بود برگرده اما چند برابر بدتر از قبل

___________

سهون کنار تخت نشسته بود به زنجیر باز شده پاش نگاه کرد

پوزخند کوتاهی روی لب هاش نشت
اونها طوری برخورد میکردن انگار هیچ شناختی از سهون ندارن

یک زنجیر با یک قفل ساده میتونست اون رو نگه داره ؟

نه !سهون میتونست اون رو توی ثانیه های کوتاهی  باز کنه

به سختی ایستاد و چهره اش توی هم جمع شد

قدم های آهسته ای به سمت کمد برداشت
در چوبی کمد رو لمس کرد و دستگیره های فلزی طلایی رنگش رو کشید

با باز کردن کمد کمی متعجب شد

لباس هاش بعد از سه سال خیلی تمیز و مرتب و به ترتیب رنگ داخل کمد چیده شده بودن
اون لباس ها یاد آور خاطرات خوبی نبود

کت شلوار مشکی در آورد و به آرومی به تن کرد

نگاهی توی آیینه به چهره سردش انداخت
هنوز هم اندازه اش بودن 
کفش های چرمی مشکی به پا کرد

قدم هاش رو به سمت در اتاق برد

در رو باز کرد
از بالا به کل طبقه پایین نگاهی انداخت

برخلاف همیشه خونه خلوت بود
تقریبا هیچکس نبود

درسته اونها دیگه لازم نبود وانمود کنن که تولید کننده نوشیدنی الکلی ان

احتمالا اعضای کای حالا سر کار اصلی خودشون یعنی تولید اسلحه بودن

به راحتی از سالن اصلی رد شد و وارد محوطه شد

احساس کرد داره اشتباه میبینه

بوته های رز های قرمز تیره همه جا بودن
به قدری زیاد که محوطه به رنگ قرمز دیده میشد
اون حیاط انگار با رنگ قرمز خونی پوشیده شده 

درد از یادش رفت
به سمت بوته های رز قدم برداشت
بوی قوی رز ها بینیش رو قلقلک میدادن

بدنش درد میکرد
دونه های کوچیک عرق روی پیشونیش نشسته بود  کنار یکی از بوته ها نشست

دستش رو به گلبرگ های اون رز ها رسوند
اطرافش رو نگاه کرد
هیچ رنگی جز قرمز دیده نمیشد

حواسش به پشت سرش نبود
کای آهسته نزدیکش میشد
و سهون به هیچ عنوان حواسش به اسلحه ای که آماده شلیک بود و به سمتش نشونه گرفته شده بود نبود

damaged 🥀Donde viven las historias. Descúbrelo ahora