سالاااامم خب امتحانام که تموم شد
پارت جدید
ووت یادتون نره 🩷🤭صدای خورد شدن لیوان چینی سفید رنگ داخل کوچه پیچید
_ این امکان نداره سهونا ، اونا پیدات نکردن
این جملات رو باخودش تکرار میکرد
اما علامت خورشید و سه نقطه که روی پول کشیده شده بود بهش فهموند که زندگی فقط سه سال تونست بهش روی خوش نشون بده
________
وارد کافه اش شد و تگ روی در رو به سمت بسته برگردوند منتظر شد تا کافه خالی بشه
وقتش بود تا با لوهان حرف بزنه
میدونست توی این سه سال خیانت بزرگی به پسر کرده بود که بهش درمورد گذشته اش چیزی نگفته بوداما حالا وقتش بود
چون حالا لوهانش هم توی خطره
دست هاش رو به کانتر تکیه داد و سرش رو پایین انداخت
باید چیکار میکرد
هیچ ایده ای نداشتمشتری ها دونه دونه از کافه خارج میشدن
سهون در رو بست و به سمت پسر رفتدست لو رو بی هیچ حرفی گرفت و روی یکی از صندلی های کافه نشوند
لوهان قلبش محکم به دیواره سینه اش میکوبید
میدونست که اتفاقی افتاده ، اتفاقی که اصلا خوب به نظر نمیرسه
این رو از حال بد سهونش میفهمید_ نمیدونم از کجا شروع کنم لوهان
وقتی سهون اسم پسر رو کامل میگفت یعنی حرف جدی برای گفتن داره پس لوهان سعی کرد درک کنه و چیزی نگه و ماجرارو تا آخر بشنوه
_ من آدم خوبی نبودم لو ، من عضوی از بنیاد وایت بودم ، کره جنوبی
بنیادی که زیر اسم سفید و تمیزش چهره کثیف و وحشتناکی داشت ، قاچاق انجام میداد و من و برادرم رئیسش بودیمسهون دم عمیقی گرفت
نمیتونست به چهره ماتم زده پسر رو به روش نگاه کنه_ اما من بی هدف وارد این کار نشدم ، با پلیس همکاری میکردم ، قرار بود بدون اطلاع برادرم دوتا از باند های مافیایی خطرناک رو دستگیر کنیم ، یکی مواد مخدر تولید میکرد و اونیکی اسلحه
لوهان ناباور دستش رو جلوی دهانش گرفت
دست های سهون مشت شده بودن و این به خاطر واکنش لوهان به حرف های سهون بود
لوهان که حال بد پسر روبه روش رو دید سعی کرد خودش و سهون رو آروم کنه
دست های سهون رو میون دست های خودش جا داد
حالا علت رد زخم های روی دست و بدن پسر رو میفهمیدسهون نگاه متشکری به پسر انداخت و بعد سرش رو پایین انداخت وقتی داشت داستانش رو برای لو تعریف میکرد نمیتونست به صورتش نگاه کنه اون احساس گناه میکرد
ŞİMDİ OKUDUĞUN
damaged 🥀
Hayran KurguDamaged (آسیب دیده ) 🥀 Couple : kaihun (کایهون) , chanbaek (چانبک ) زمانی که به خودش اومد دید جایی ایستاده که تعلقی بهش نداره اون میخواست بره میخواست دور شه ، نمیتونست اینطور ادامه بده دوست داشت صاحب کافه کوچیکی باشه دوست داشت زندگی پاکی داشته باش...