.Sorry.

1.6K 231 106
                                    

پارت سوم:

میخواستم بگم ببخشید.

............


با هزار زحمت کراواتش رو بست و به ساعت نگاهی انداخت.

نیم ساعت وقت داشت تا به لوکیشن جلسه خودش رو برسونه.

به سمت طبقه پایین رفت و سرش رو بالا آورد تا از وضعیت جئون با خبر شه و با دیدن پسر ابروهای نازکش رو درهم کرد.

جئون پاشو به عرض شونش باز کرده بود و با سیب سرخی که چند گاز ازش زده شده بود کانال های تلویزیونی رو بالا و پایین میکرد.

تهیونگ به سمت جئون حرکت کرد و با عصبانیت جلوش ایستاد.
دستی به کمرش زد و با اخم های در هم بهش خیره شد.

جئون با کمی خشم و تعجب به پسر سرتق رو به روش خیره شد.

+ چقدر تو بی مسئولیتی آخه ، یکم به خودت بیا پول نمیدم که بشینی جلوی تلویزیون و سیبتو گاز بزنی و ازم نافر...
_ یه سوال بپرسم؟

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و به مردی که حالا جلوش ایستاده بود نگاهی انداخت.
مرد ازش خیلی بلندتر بود و باعث میشد تهیونگ سرش رو بالا بیاره و بهش خیره بشه.

+ میشنوم جئون.
_ چرا اینقدر تخسید آقای کیم؟

تهیونگ با سکوت و اخم به مرد خیره شده بود و حرفی نداشت تا بزنه.
دندون های سفیدش که به لطف مسواک و رسیدگی های زیادش براق شده بودند رو بهم چفت کرد و غرید:

+ مراقب حرف زدنت باش جئون.
_ ولی این یه سوال بود آقای کیم.

جفتشون عصبی بودند و با عصبانیت و لجبازی به چشم های همدیگه خیره شده بودند.
جئون عصبی از قطع شدن برنامه تلویزیونی مورد علاقش و تهیونگ عصبی از نافرمانی جئون و کوچک شمرده شدنش.

تهیونگ پوزخندی زد و یکم خودش رو لوس کرد و با عشوه ذاتیش لبخندی زد و به جئون اشاره کرد تا کمی خم شه.

جئون با تعجب ابرویی بالا انداخت و به پسر تخس و حقه باز رو به روش نگاهی انداخت.

تهیونگ وقتی جئون خم شد سرش رو جلو برد و بوسه ای رو گونه ی جئون گذاشت و ببخشیدی رو زمزمه کرد و بعد کمی عقب رفت و با تمام زورش سرش رو به دماغ جئون کوبید.

جونگکوک که توی شوک بود از بوسه ی اون تخس کوچولو روی گونش با ضربه ای که به بینش خورد از شوک بیرون اومد و دستش رو روی دماغ نازنینش گذاشت.

با عصبانیت و دردی که داشت به تهیونگ خیره شد که درحال مالیدن پیشونیش بود.
به سمتش دوید تا بگیرتش و حسابش رو برسه ولی پسر اونقدر ریز و زیرک بود که گرفتار دست هاش نمیشد.

_ آخه تخم سگ این دماغ خیلی کوچیکهههه...

نفس عمیقی کشید و به چشم های پر شیطنت و لبخند شیطانی تهیونگ نگاهی انداخت.
پوزخندی زد امروز خوب جواب اون بچه رو میداد.

.𝘽𝙡𝙪𝙚𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮.Where stories live. Discover now