پارت ششم:
پسر بی ادب............
جونگکوک از فرصت استفاده کرد و در کمد رو باز کرد و با کنار زدن لباس ها دهنش باز موند و بعد از گذشت چند ثانیه با پوزخند گفت:
_ پس اینا چیز هایی بودن که قایم میکردی آقای کیم.
تهیونگ نگاهی به عقب انداخت و با دیدن خرس کوچیک و هودی های رنگیش نفس عمیقی کشید و با مشت به سینه جئون کوبید.
+ اره همیناست ، چی فکر کردی دربارم جئون؟
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و عروسک قهوه ای رنگ رو برداشت و دست تهیونگ رو گرفت و به سمت تخت رفت.
جونگکوک روی تخت نشست و عروسک رو به سمت تهیونگ انداخت پتو رو تا روی شونه هاش بالا کشید و عروسک رو کنارش گذاشت.
_ ببین رئیس کوچولو....
+ جناب کیم!
_ بله بله جناب کیم کوچولو ، لطفا بگیر بخواب ساعت داره پنج میشه و من فقط دو ساعت خوابیدم.تهیونگ چشم غره ای به جئون رفت و پشتش رو بهش کرد و اون خرسی که ازش متنفر بود رو پایین تخت انداخت.
جونگکوک با تعجب به حرکات پسر خیره موند و ابرویی بالا انداخت.
_ چیکار داری میکنی؟
+ هیچی باهاش حال نمیکنم.جونگکوک پوف کلافه ای کشید و بلند شد و ایستاد.
_ باشه باشه هرکاری میکنی بکن فقط لطفاً ازت خواهش میکنم سر و صدا نکن و بزار من بخوابم اوکی؟؟
تهیونگ بدون اینکه جواب جئون رو بده با چشم های معصوم و گردش بهش خیره شد.
جونگکوک مجذوب اون نگاه شد.
طوری که انگار هیچوقت داخل این 33 سال عمری که کرده همچین چشم هایی ندیده.پس جادو به همچین چیزی میگفتن.
مجذوب کسی شده بدون اینکه پلک بزنی.
بدون اینکه متوجه حرکات اطرافت بشی...
پس جادو همچین چیزی بود.بعد از گذشت دقایقی سری تکون داد و با حالت گیج و عصبی از اتاق خارج شد و در رو کوبید.
با عصبانیت به سمت اتاق خودش حرکت کرد و داخل شد.
YOU ARE READING
.𝘽𝙡𝙪𝙚𝙗𝙚𝙧𝙧𝙮.
Fanfictionخب میریم که داشته باشیم: کیم تهیونگ پسر مافیای کره که به اجبار پدرش جانشین اون میشه با اینکه اصلا علاقه ای به این کار نداره و با وجود راز بزرگش به شدت اذیت میشه. و جئون جانگ کوک که به صورت جاسوس وارد عمارت کیم میشه. چی میشه اگر جئون راز تهیونگ رو بف...