2.باید چیکار کنیم

205 37 0
                                    

"واقعا که یه احمق به تمام معنایی"جین داد زد و دمپاییش رو به سمت کله ی جونگکوک پرت کرد

"چی شده؟"جیمین که پشماش از دمپایی درحال پرواز جین ریخته بود,پرسید.

"این فردی که عقلش رو داده اجاره جفتش رو پیدا کرده و بدون اجازش مارکش کرده"

"چی؟جفتت رو پیدا کردی؟"نامجون گفت درحالی که وارد اشپزخونه میشد.

بعد از اینکه تهیونگ فرار کرد جونگکوک یه چند دقیقه ای تو جنگل موند تا غلی که کرده بود رو هضم کنه,پس برگشت و به جین همه چی رو تعریف کرد.

"معلومه که پسر بیچاره فرار می کنه,بعضی امگا ها بخاطر الفاهای احمقی مثل تو تروما پیدا میکنن همش بخاطر الفای احم- وایسا...جفتت پسرههه؟"جین داد زد

"امگای جونگکوک مذکره؟وات د فاک"جیمین هم پشت سر جین داد زد

"این خوب نیست"نامجون اهی کشید.

"چی خوب نیست؟بچه ها؟توضیحات؟"جونگکوک گیج شده بود.

"خواب بودی وقتی بزرگ تر ها برامون از داستان امگا های نر رو میگفتن؟"جین درحالی که دست به سینه شد به جونگکوک تیکه انداخت.

"شاید؟هه هه"جونگکوک گفت و از خجالت یه سمت دیگه رو نگاه کرد

"خیلی وقت پیش,وقتی که امگاهای نر خیلی کمیاب نبودن بهشون از بالا نگاه می کردن و مثل برده باهاشون رفتار می کردن.در  واقع مثل ماشین بچه ساز برای الفاها مخصوصا الفاهای خون خالص بودن چون می تونستن بچه های قدرتمندی رو به دنیا بیارن. پس طمع پک ها برای داشتنشون بیشتر شد به قدری که می اومدن پک هایی که امگای نر داشتن رو نابود می کردن و امگاهارو برای خودشون بر می داشتن. همین شد که جمعیتشون کمتر و کمتر شد. حتما بخاطر همینه جفتت از الفاها بدش میاد"نامجون درحالی توضیح داد که عینکش رو تمیز می کرد.

"لعنتی چطور انقدر باهوشی؟"جونگکوک با تعجب پرسید.

"بهش میگن توجه کردن وقتی بزرگترها داستان برامون میگن"نامجون خندید.

"این جفت منه همگی"جین گفت و نامجون رو بغل کرد.

"حالا باید چیکار کنیم؟"جیمین پرسید

"باید سریع تر به پک خوئمون بیاریمش. از اونجایی که جونگکوک مارکش کرده هیتش زود تر از اونی که انتظارش رو داشته شروع میشه حتی اگه هنوز به سنش نرسیده باشه و همینطور رات جونگکوک"نامجون گفت.

"کوک ممنون برای سخت تر کردن زندگی"جین اهی کشید

"حتما ازم متنفره"جونگکوک گفت و دستش رو روی پیشونیش کشید.

"ازت متنفر نیست فقط داستان های گذشته روش تاثیر گذاشته اونم مخصوصا وقتی که تو یه الفای خون خالصی

*********

" ته؟خوبی رفیق؟"چانول پرسید و در اتاق تهیونگ رو قبل از وارد شدن زد

وقتی وارد شد پسر رو دید که دور خودش پتو پیچیده و شبیه سوشی شده.

"نه معلومه که خوب نیستم یکم پیش یه الفای خون خالص مارکم کرد فقط چون باور داره من جفتشم" تهیونگ با صدای پر از کنایه گفت

"مشکلی پیش نمیاد ته"چانول کنار پسر نشست و سعی کرد تهیونگ رو اروم کنه.

"چطور شماها انقدر در موردش خونسردید؟؟؟"

"بهم اعتماد کن ماهم مثل تو ریدیم به خودمون ولی پنیک کردن قرار نیست چیزی رو حل کنه یا چیزی که همین الانشم اتفاق افتاده رو تغییر بده"چانول توضیح داد.

"واقعا هیچ راهی برای از بین بردن مارک نیست؟"تهیونگ با ناامیدی تمام پرسید واقعا دنبال راه فرار از فکتی بود که همین الانشم مارک شده.

"متاسفم ته ولی فکر نکنم راهی باشه تنها راهش اینه که تو روز تولدت ردش کنی" چانول موهای پسر رو نوازش کرد.

"ولی تولدم دو ماه دیگست! چطور قراره این همه وقت رو با این مارک بگذرونم؟" تهونگ اهی کشید و بیشتر توی پتو فرو رفت>

"اوه ته بهمون نگفتی اسم جفتت چیه ؟میدونی اهل کدوم پکه؟" پسر با کنجکاوی پرسید چون تهیونگ از وقتی اومده هیچ حرفی در مورد خود شخص جفتش نزده.

"گفتش اسمش جونگکوک فکر کنم از پک سیلورمون بود. چرا می پرسی؟"

"تهیونگ"چانول با تعجب تمام به پسر نگاه می کرد"جفت تو الفای قدرتمند ترین پکی عه که وجود داره"

"منظورت چیه هیونگ؟"تهیونگ پرسید.

"منظورم اینه که جفتت یکی از خطرناک ترین گرگ هاست که تا به حال وجود داشته...اوه خدای من حتما میاد اینجا دنبالت. وای نه وای"چانول پنیک کرد.

"مثلا چیکار میخواد بکنه؟من قرار نیست باهاش هیچ جا برم"تهیونگ از حالت دراز کشیده بلند میشه و پتو رو کنار میزنه.

"ته اون میتونه جنگ راه بندازه و پکمون رو نابود کنه درسته پک ماهم قوی عه ولی در برابر اونا؟؟ هیچ شانسی نداره"پسر اهی کشید.

تهیونگ اهی کشید و چانول شونه های پسر رو گرفت و گفت"میرم با بقیه صحبت کنم شاید راه حلی پیدا کردم"

بعد از اتاق بیرون رفت و تهیونگ و با افکارش تنها گذاشت.

پسر از عصبانیت بالشت بیچاره رو مشت بارون کرد.

******

خیلی وقته چیزی ترجمه نکردم اگه اشتباهی چیزی دیدید چشمی پوشی کنید عزیزان😭🎀

Still with youDonde viven las historias. Descúbrelo ahora