6.خوراکی نصفه شبی

284 38 13
                                    

"بچ بهتره که همون سمت بمونی وگرنه یکی میخوابونم تو گوشت"تهیونگ الفا رو تهدید کرد و پتو و به سمت خودش کشید.

"این تخت منه و تو سه چهارمش رو اشغال کردی"جونگکوک غر زد.

"ها!اخرین دفعه که چک کردم با صدای الفاییت بهم گفتی اینجا بمونم"پسر به الفا پرید.

لحظه ای سکوت بینشون اومد ولی زیاد طول نکشید.

"گشنمه"

"ولی همین الان شام خوردی!"جونگکوک گفت.

"خب؟برو برام یه چیزی بیار بخورم"تهیونگ دستور داد.

"تو گشنته من چرا باید برات غذا بیارم؟"جونگکوک با تعجب گفت.

"چون 1.من اینجا مهمونم 2.خودت گفتی جفتمی پس جفت خوبی باش و برو برام غذا بیار"تهیونگ گفت و نیشخند زد.

"هوفف باشه"جونگکوک غر زد و از روی تخت بلند شد.

"چی میخوای بخوری؟"قبل از رفتن پرسید.

"کوکی"تهیونگ با لبخند گفت.

"باشه"جونگکوک با خستگی خمیازه کشید ولی وایساد.

"وایسا ببینم این باج گیریه باسن خوشگلت رو جمع کن با من میای کوکی درست کنیم"جونگکوک به سمت تخت رت و به ارومی سعی کرد پسر رو بلند کنه.

"هوففف نمی خوام پاشممم"تهیونگ نق زد.

"پاشوتهیونگ"جونگکوک گفت ولی وقتی دید پسر از جاش بلند نمیشه دوباره اونو رو شونه هاش انداخت.

مسیر رسیدن به اشپزخونه جهنم بود. تهیونگ هی لگد می پروند و تیشرت جونگکوک رو می کشید.

الفا تهیونگ رو روی جزیره ی اشپزخونه گذاشت"تو رسپی رو بخون و من موادو تجهیزات رو میارم"

"باشه"تهیونگ درحالی که چشم غره رفت گفت

تنها کاری که میخواست انجام بده خوردن و خوابیدن بود ولی انگار که با یه الفای عوضی طرف بود.

"احمق"سیلور گفت و باعث شد تهیونگ لبخند بزنه.

"خب چیزایی که نیاز داریم...(چون گشادم ترجمه نمی کنم)"

جونگکوک سر تکون داد و مواد رو روی جزیره پیش تهیونگ گذاشت.

"بیا تموم مواد خشک رو بریز اینجا و میکس کن و مواد خیس رو بسپار  به من"جونگکوک گفت.

تهیونگ اهی کشید ولی کاری که بهش گفته بود رو انجام داد.

درحالی که داشت مواد رو میکس میکرد ارد دید و با فکری که به ذهنش رسید پوزخندی زد.

مشتی از ارد رو برداشت و کوبوند به صورت جونگکوک.

  تهیونگ خندید و جونگکوک برگشت و به تهیونگ نگاه کرد.

جونگکوک به امگا نزدیک تر شد و تهیونگ همینطوری گیج نگاهش کرد.

الفا خم شد درحالی که دستای تهیونگ روی سینه ش قرار گرفت میخواست دورش کنه چون فکر میکرد جونگکوک میخواد ببوستش.

ولی بجاش با مشتی پر از ارد رو به رو شد که رو همه جاش ریخته شد.

"ارگگگ"تهیونگ جیغ زد و تلاش کرد ارد رو از صورتش کنار بزنه.

جونگکوک از خنده ی زیاد شکمش رو گرفته بود.

تهیونگ با شنیدن خنده ی  کیوت جونگکوک یخ زد.

جونگکوک بلاخره اروم شد و دستمالی رو خیس کرد و نزدیک تهیونگ شد تا ارد رو از روش پاک کنه.

گونه های تهیونگ سرخ شد ولی یهو به خودش اومد و دستمال رو از جونگکوک گرفت و صورتش رو پاک کرد.

"بخاطر کاری که کردی خودت باید برام کوکی درست کنی"تهیونگ با پرروییت تمام گفت و به طبقه بالا رفت.

جونگکوک اهی کشید و وقتی برگشت با گندی که زدن رو به رو شد.

"جین هیونگ اعدامم میکنه"

"اینجا فاکینگ چی شده؟"هوسوک پرسید.

" تهیونگ کوکی میخواست پس اومدیم درست کنیم ولی یه جنگ اردی راه انداختیم و گذاشت رفت"

هوسوک خندید.

"نخند و بیا کمکم کن"جونگکوک گفت

"نوپ متاسفانه خودتی و خودت برادر"هوسوک با خنده از اونجا بیرون رفت.

****

"کوکی هات"جونگکوک گفت و کوکی هارو به پسر داد.

"خیلی ممنون"

جونگکوک سرش رو تکون داد و به دست شویی رفت  حتما یکم ارد هنوز تو موهاش مونده بود.

وقتی برگشت تا دراز کشید خوابش برد.

تهیونگ کل 5 دقیقه رو به جونگکوک زل زده بود تا به خودش اومد.

"چم شده؟؟"

****

اینم سه تا پارت پشت هم

شبتون توت فرنگیی

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Jul 08 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

Still with youTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang