فصل 4

42 12 0
                                    


joke...

جی هون ساکت شو نکنه میخوای کتک بخوری.

اهسته میخندم،جی هون درست مانند خانواده ی نداشته ام بود من و او با هم بزرگ شدیم تا وقتی که یادم می اید با همدیگر دعوا داشتیم اولین باری که ان چنان شدید دعوا کردیم که هردویمان مانند کشتی گیر ها سیاه و کبود شده بودیم درست زمانی بود که 18 سال داشتیم من سوالات امتحان را دزدیدم و جی هون هم من را دید و اصرار داشت سوال هارا به او بدهم تا چیزی به معلمان نگوید واضح است سوالات را به او ندادم مرا لو داد من هم تا جایی که توانستم کتکش زدم او هم همینطور هردویمان یک هفته از مدرسه اخراج شدیم.

من و او خوب همدیگر را درک میکنیم او هم مانند من طرد شد است.

نه مرد برای امروز بسمه.

راهش را میکشد و میرود.به این فکر می افتم بهتر است من هم بروم دیر وقت است .
در باران راهم را میکشم و به سمت ایستگاه قطار راه می افتم.
دیگر چتری ندارم که مانع خیس شدنم شود ان را به دختر بچه ای دادم که حالا بزرگ شده است.
هیچ تغییر نکرده است هنوز مانند اولین باری که او را دیدم یعنی زمانی که مادرش را از دست داده بود نق نقو بود.
قد کوتاه بود موهای فر نارنجی رنگش دورش را پوشانده بودند چشمانش درست به رنگ ابی دریا، دریایی که امکان دارد هر آن من را در خودش غرق کند.
سرم را بالا میگیرم میگذارم هوا تازه ریه هایم را پر کند.
چشمانم را میبندم یادم می افتد هیچ انسانی را در ذهنم راه ندهم به خصوص او را، او دردسر است به خصوص برای کسی مانند من.او افکارم را به هم میریزد .
دیگر بهش فکر نمیکنم به ایستگاه میرسم سوار اولین مترو میشوم مترو خالی است فقط من در ان نشستم.
تکیه میدهم سرم را به دیوار می چسبانم با کف دست هایم چشمانم را میمالم تا در افکارم غرق نشوم.
مترو ناگهان توقف میکند یکه میخورم. چشمانم را باز میکنم مردی با صورت کشیده و لباسی که اصلا سلیقه من نیست رو به رویم ایستاده است. موهایش بلند است و انها را در بالای سرش گوجه ای کرده است.

دهانش را باز میکند تا حرفی بزند نمیگذارم به لباسش اشاره میکنم.

به نظرم یکم بیشتر توی صنعت مد بگرد چون لباسایی که پوشیدی رسماً از مد رفتن.

شانه هایش منقبض میشود دندان هایش را ان چنان محکم روی هم فشار میدهد که حتی صدایشان را می‌شنوم ولی لبخندی میزند .

فک میکردم فقط جی هون نمکدونه ولی مثل اینکه تو هم هستی.

پوزخند میزند و تفنگی را از جیش در می اورد و ان را روبه پیشانی ام نشانه میرود.
من هم دستم را به شکل تفنگ روبه پیشانی اش میگیرم.
بلند بلند میخندد

اونقدر که ازت تعریف میکنن باهوش نیستی برعکس تو ی روانی ای.

من روانی نیستم تو زیادی احمقی.
آنقدر حواسش پرت است که متوجه نمیشود اسلحه ای که از ان موقع پیشانی ام را نشانه رفته بود حالا درست رو به پیشانی خودش است.
میخنند خنده اش عصبیم میکند.

باشه اگر میخوای شلیک کنی شلیک کن ولی بعد از اینکه شلیک کردی دیگه قرار نیست اون دختر خانوم نازتو ببینی.
گیج شدم اسلحه را روی پیشانی اش فشار دادم.

منظورت چیه روانی.

اون دختر مو فرفری با چشمای.....
حرفش را قطع میکنم.

برام مهم نیست میخوای باهاش چیکار کنی حتی اگر بکشیش تورو تحویل بازداشتگاه میدهم.
بر میگردم بهش دستبند میزنم اسلحه را توی جیبم میگذارم.

چیشده کشتی هات غرق شد آخه نمیبینم مثل قبل قهقه بزنی.
پوزخند میزنم.
ایستگاه بعدی پیاده میشوم.
جیهون هموز داخل اداره ایستاده است با رسیدنم در در اداره میگوید،

هی مرد زندگی سختی داریا

گمشو اونور جی هون
لحنش سریع تغییر میکند

تحویلش میدم برگرد خونت

من گرفتمش که تو تحولیش که ترفیع بگیری،عمرا.

عصبی می‌شود یقه لباسم را می‌گیرد.

تو چه مرگته نکنه اون دختر خانوم نازتونو گروگان گرفتن که اینطور روانی شدی؟.

دیوونه میشوم قطعا با این حرفش روانی میشوم مشتی میخوابونم توی صورتش گوشه لبش پاره می‌شود و خون ریزی میکند به عقب تلو تلو میخورد و به ستون تکیه میدهد از کنارش رد میشوم و بهش تنه میزنم حتی ثانیه ای از ورودم به اداره نمیگذر که پدرم دوباره نصیحت هایش را شروع میکند.

وقتی پدر و مادرم رهایم کردند او تنها کسی بود که سر پناه و چیزی برای خودن به من داد.او رئیس اداره ای است که در ان کار میکنم.

به نظرم بهتره با اون پسر بهتر رفتار کنی بخاطر اونه که جورجینا الان زندست.

میشه یکی قضیه این جورجینای کوفتی رو بهم بگه؟.

مرسی که تا اینجا خوندید ✮
امیدوارم خوشتون بیاد ✮
خوشحال میشم رمانمو دنبال کنید ✮
روز های پخش: دو روز در هفته به طور رندوم شاید در اینده روز های مشخصی تعیین کنم ✮
✮ مهم ✮
این رمان بر گرفته شده از  بیماری روانی دو قطبی  است که در ادامه متوجه ان خواهید شد ✮

اگر نظر یا انتقادی بود حتما بگید ✮

قاتلی از میان خودمانWhere stories live. Discover now