My little troublemaker❤️‍🩹🥀

24 4 19
                                    

دستش را روی دهانش قرار داد و سعی کرد هق هق هاش رو خفه کنه
نفس هاش به شمارش افتاده بود.
با خارج شدن مرد روبه روش ایستاد.
_چرا؟
تنها کلمه ای که از دهانش خارج شد.
تهیونگ با چشمای متعجب به پسر رو به روش نگاه کرد.
چشمای اشکی و قرمز و لب های لرزونش گویای همه چیز بود
پس همه چیز رو شنیده بود
_فقط بهم بگو چرا لعنتیی
مرد به موهاش چنگ زد.
_بهت گفته بودم جیمین!
گفتم عاشقم نشو
جیمین یقه اش رو چنگ زد و نزدیک صورتش اورد.
_اما تو حق نداشتی تهیونگ!
حق نداشتی ضربان قلبم رو مال خودت کنی!
حق نداشتی از تنم استفاده کنی
که حالا بری و به اون پسر بگی که من هنوزم عاشقتم
تو حق نداشتی کیم تهیونگ!
تهیونگ دستش را روی مچ جیمین قرار داد.
_جیمی...
_ازت متنفرم
درد قفسه سینه اش را حس کرد.
ماتش برده بود.
یقه اش رو ول کرد.
به سمت چپ سینه اش ضربه وارد کرد.
_از قلبم متنفرم که برای تو میتپه
سرش رو بالا اورد و با چشم هایی که قرمز شده بود به جیمین نگاه کرد.
پسری که حالا هاله های غم و نا امیدی دورش رو فرا گرفته بود و همه ی اینا تقصیر خودش بود!
لب های لرزون پسر برای خنده ای که غمگینی توش موج می‌شد باز شد.
_چرا از تو متنفر باشم؟
از خودم متنفرم
از بدنم که توسط تو لمس شد
از صدام که اسم تو رو صدا زد
از اون لب هایی که بین لبای تو چفت شد
از مغزی که رئیسش تو شدی
از شدت فشاری که بهش وارد شده بود خندید
_میدونی چی شد؟
من باز هم بازنده ی بازی کثیف تو شدم
تهیونگ نزدیکش شد و مچ های دستش رو گرفت
جیمین تکون خورد و خواست دستاش رو جدا کنه
_ولم کن
دوباره تکون خورد
_گفتم ولم کننن
_بهم نگاه کن!
تهیونگ دستور داد و جیمین سرش رو و به سما دیگه ای برد.
_گفتم بهم نگاه کنن
_من تابع حرفای تو نیستم
دست راست پسر را روی قلبش گذاشت.
_تابع این چی؟
با حس گرمی تن مرد و ضربانی که تند تند میزد و میتونست حسش کنه اشک از چشماش فرو ریخت
سرش را بالا برد.
_چیه؟
با عصبانیت و بغض لب زد.
تهیونگ روی چشمای اشکی اش بوسه زد.
_تهیونگ بمیر برای چشمای اشکیت
حالا این اشک ها بود که احساسات واقعی پسر رو بیان می‌کرد
احساس دلتنگی و نا امیدی
تهیونگ دوباره روی چشماش بوسه زد.
_چشمات دنیای منه
لطفا دنیامو ازم نگیر
جیمین دوباره بهش نگاه کرد.
_اما تو.....
تهیونگ روی پیشونی اش بوسه عمیقی زد.
_نمیخوام از دستش بدم جیمین
اون-اون برادرمه جیهوپه!
جیمین با بهت بهش نگاه کرد.
_چ-چی؟
تهیونگ بهش نگاه کرد.
_خنده داره؟ نه؟
کسی که قبلا معشوقه ام بوده برادر جیهوپه
و من نمیتونم مردن برادر عزیز ترین هیونگم رو ببینم
جیمین سرش رو پایین انداخت.
به ارومی پرسید.
_اما چرا؟
تهیونگ دستش را زیر چونه اش برد و سرش را بالا اورد.
_اما چی عسلم؟
جیمین بهش نگاه کرد.
_چرا اینا رو بهش گفتی تهیونگ؟
چرا بهش گفتی هنوز عاشقتم؟
تهیونگ لبخندی زد.
_تو فقط اینا رو شنیدی؟
جیمین سرش رو تکون داد.
تهیونگ خندید و دوباره پیشونی پسرکش رو بوسید و بغلش کرد.
_پسرک عجول من
جیمین سرش رو بالا برد.
_جوابمو بده
تهیونگ روی لباش بوسه زد.
_تا اون کلمه رو شنیدی عصبانی شدی؟
تکون خوردن سیبک گلوی پسرک را دید.
_فقط...
_اشکال نداره خودم همه چیز رو بهت میگم عسلم باشه؟
جیمین سرش رو تکون داد و لباشو جمع کرد.
_یعنی دوستش نداری؟
تهیونگ خندید.
_نه به اندازه ی پسرم
لبخند روی لبای پسرک قرار گرفت و بعد اخمی کرد.
_پس بهش نگو عاشقتم
تهیونگ بلند خندید و سر پسرش رو توی گردنش برد.
_باشه
_به هیچکس نگو
_چشم
جیمین عطر گردن مرد را وارد ریه هاش کرد و روی گردن بوسه زد.
_متاسفم تهیونگ
تهیونگ اروم کمرش رو نوازش کرد و سرش رو توی موهاش فرو برد و از عطر ملایم بهاری موهاش لذت برد.
_برای چی عزیزکم؟
_برای اینکه این حرف ها رو زدم
فقط عصبانی و ناراحت بودم
تهیونگ دوباره موهاش رو بویید و روی اون تار های لطیف قهوه ای رنگ بوسه زد.
_درکت میکنم عسلم
درکت میکنم و خوشحالم
و حس گرمی روی گردنش نگران جیمین رو از خودش جدا کرد.
با دیدن اشکاش کمرش رو گرفت و نزدیک خودش کرد.
_پسرم؟
جیمین با دستش اشکاش رو پس زد.
_ته ته؟
تهیونگ با دستش اشکاش رو پاک کرد.
_جانم پسرم؟ جانم عمر تهیونگ
_هنوزم از حرفت مطمئنی؟
_از چی؟
_از اینکه دیگه عاشقت نباشم؟
تهیونگ آهی کشید.
_متاسفم پسرم
تهیونگ متاسفه
و گونه اش را نوازش کرد.
_دردسر ساز کوچولوی من
جیمین لبخند زد و گونه اش را به دست تهیونگ مالوند.
❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹
سلام به قشنگ های من😘
عصر گرم و زیباتون بخیر♥️🔥
امیدوارم حالتون خوب باشه🌼
کامبک جدید رو دیدید؟ بلخره فیکشن جدید داریم🥲🤧
حمایت فراموش نشه🙃😘
راستش این وانشات تیکه ای از مینی فیکشن Don't love me من هستش که بعد از پرستار بچه میذارمش
ووت و کامنت فراموش نشه🤍💫
I love you...♡

Vimin's ONE SHOTWhere stories live. Discover now