Vimin's ONE SHOT

I don't never forget you last part:)

"عسلی چشمات!
جز فراموش نشدنی ترین هاست برای منه
شاید فراموشت کرده باشم یا اسمت را ندونم اما چشمات
من چشم هات رو فراموش نمیکنم عسلی"
دستش را روی نوشته کشید که با دیدن مخفف اسمش لبخندی مابین اشکاش زد.
_چیمی...
صدای قدم هایی که نزدیکش می‌شد را نشنید.
جیمین لبخند زد.
_منم چشمات را فراموش نمیکنم دوست داشتنی ترینم
دست هایی دور کمرش حلقه شد و توی بغل گرمی فرو رفت.
_منم فراموشت نکردم چیمی
صدای گرم مرد را نزدیک گوشش شنید.
خندید.
_اون نگاه های یواشکی ات
اون حرف های شیرینت
و چشم های اشکی ات
هیچکدوم را فراموش نکردم
من هنوز عطرت را روی تنم دارم و آخرین کادو
حافظه اش برگشته بود و تمام خاطرات را به یاد آورد
از نویسنده سرنوشتش ممنون بود
اینکه چشم عسلی اش را به یاد آورده بود
جیمین برگشت.
_خیلی ساله که دارم توی عشقت میسوزم ته
خیلی ساله که دارم با روح مرده ام زندگی میکنم
روی تیکه های قلبم پا میذارم و قدم بر میدارم
تا یک روز دوباره این نگاه های گرم برگرده
خیلی ساله دارم توی تمام کنسرت هات شرکت میکنم تا بتونم دوباره ببینمت و قلب شکسته ای که هنوز هم داره برات تند تند میتپه و هنوز هم سمت تو پرواز میکنه
درد داشت تهیونگ
نبودت
میدونی چقدر درد کشیدم؟؟
میدونی چقدر عذاب کشیدم
چقدر حرف از پدر و مادرت شنیدم چون دختر عموت گفتم من باعث شدم
میدونی نمیذاشتن تو رو ببینم
میدونی؟
با بغض گفت.
تهیونگ نزدیک شد و بغلش کرد.
_بابت همه ی اینا متاسفم عسلی من
چشماش را بست و اشک ریخت.
_درد داشت دوست داشتنی ترینم
وقتی منو نمیشناختی مردم
قلبم خورد شد
و چشماش پر اشک
سرش را بالا اورد.
خط فک مرد را نوازش کرد.
تهیونگ با اشک نگاهش کرد.
_جیمین
_وقتی نگاهت عوض شد شکستم تهیونگ
طوری که دیگه نمیتونستم خورده هام رو جمع کنم
_خودم از تیکه هات مراقبت میکنم عزیزم
خودم تیکه های قلبت را می‌چسبانم
خودم احیات میکنم فقط بهم جواب بده
هنوزم منو میخوای؟
جیمین خندید.
_پس برای چی اینجام؟
لب های مرد را حس کرد.
قلبش لرزید و چشماش را بست.
دستاش را دور گردنش حلقه کرد.
دست های قدرتمند مرد کمر باریکش را محکم گرفته بود و لباش را به اسارت
موهاش را نوازش کرد و از این بوسه ی شیرین لذت برد
ده سال....
فقط دلتنگی و حسرت و عذاب وجدان
تنها چیزی بود که حس میکرد
از دست دادن پدر و مادرش اونم دو سال بعد از این اتفاقات
جیمین موند و کلی بدهی
جیمین موند و تنهایی
جیمین موند و عشق نابود شده اش
هیچکس را نداشت
خودش را جمع کرد و از اول شروع کرد
و حالا بعد از این همه مدت بلخره تونست مرد را ببینه
تمام مدت کار می‌کرد تا بلیط کنسرت را بخره و مرد را ببینه.
و حالا اینجا بود
توی بغلش بود
لباش توسط مرد بوسیده می‌شد،تنش نوازش و
روحش پرستیده میشد
کمرش به دیوار برخورد کرد.
سرش را عقب برد و نفس نفس زد.
تهیونگ گردنش را غرق بوسه کرد.
چونه پسر را بوسید.
_خودم همه چیز را درست میکنم
خودم تیکه های قلبش را میچسبونم و روش بوسه میزنم
تنت را میپرستم
و روحت را احیا میکنم
تمام این ده سال را برات جبران میکنم
با بوسه هام،با عشقم و با پرستیدنت
پسر با چشم های عسلی اش بهش نگاه کرد.
_میدونی که چقدر دوستت دارم
تهیونگ لباش رو بوسید.
_ولی من دوستت ندارم جیمین
من میخوامت و میپرستمت
آفرودیت من
جیمین خندید.
موهای توی صورت پسر را کنار زد.
_زیادی زیبا شدی
_فقط زیبا شدم؟ یعنی نبودم؟
_نه فقط لعنت
نزدیک صورتش شد.
_زیادی دلبر شدی و این غیر قانونیه
_اونوقت برای چی؟
_چون اینجا یه ببر گرسنه است که هر لحظه ممکنه ببلعتت
جیمین نزدیک لبش شد.
_منم از خدامه که توسط این ببر گرسنه بلعیده بشم
_اینکارات به ضررته
لبش رو بوسید.
_نیست تو مراقبمی
تهیونگ لبخند زد.
کمرش را گرفت و بلندش کرد.
پسرک جیغ خفه ای کشید.
تهیونگ با پوزخند نگاهش کرد
_خودت گفتی عواقبش را میپذیری
به شونه اش ضربه زد.
_هی این فقط یهویی بود
_همه چیز قراره یهویی پیش بره
جیمین دستاش را روی شونه اش گذاشت.
_نمیره
همه چیز فقط داره بر اساس عشقمون پیش میره و دلتنگی
_هوممم قشنگ حرف میزنی!
جیمین تخس لب زد.
_من همیشه قشنگ میزنم
_آره تو همیشه قشنگ حرف میزنی برای همین من میپرستمت
جیمین لبخندی زد.
_من عاشقتم دوست داشتنی ترینم:))
تهیونگ بوسه ای روی لبای غنچه شده اش زد.
_منم عاشقتم آفرودیت من
The end..🦋
🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍🦋🤍
سلام به قشنگ های من🤍💞
امیدوارم حالتون خوب باشه 💜
شرمنده برای دیر کردنم
فیلتر قطع شده بود و واتپد نمی اومد و پارت جدید پرستار بچه هم پرید متاسفانه مجبورم دوباره بنویسمش
مثل همیشه حمایت فراموشتون نشه
حتی همین حمایت های کوچولو هم به من انرژی زیادی میده :)
پس حمایتتون رو دریغ نکنید♡
به کسایی که به خوانواده ما اضافه شده هم خوش آمد میگم امیدوارم از این بوک لذت ببرید قندک های من💜💜😘
I Lovr you..♡