Doll🤍🖇

15 3 0
                                    

توی این روز های اخیر فشار کارش خیلی زیاد شده بود و این برای پارک جیمینی که کل هفته اش فول تایم بود خیلی اذیت کننده بود!
با خستگی به دیوار کنارش تکیه کرد و اروم نفس هاش را بیرون داد.
کمی به بدنش تکون داد، تا خستگی این چند هفته اش رو کمی از تنش بکشه بیرون اما هیچ جوره از تنش بیرون نمیرفت.
فقط سه چیز رو توی این لحظه لازم داشت: تخت خواب،لباس خواب و خنک!
چشم هایش را بست و سعی کرد مغز شلوغش رو خلوت کنه تا آرامش را به بدنش تزریق کنه.
با صدای عکاس آرامش از وجودش گرفته شد.
چشم های خسته اش را باز کرد.
این مدت بی خوابی خیلی عصبی اش کرده بود،سردرد های مداوم و سوزش چشم هاش
هوفی کشید و از کنار رد شد و به سمت جایگاه حرکت کرد و در آنجا ایستاد و منتظر به عکاس خیره شد.
عکاس دوربین را تنظیم کرد و ژست مورد نظر را به جیمین گفت و ازش خواست که همانطور بایسته.
جیمین همینطور که ژستش را می‌گرفت
با سنگینی نگاه خیره ای سرش را کمی کج کرد تا ببینه اون کیه که داره انقدر سنگین نگاهش میکنه و تمرکز را ازش گرفته.
با دیدن نگاه آشنای او لب زیرینش را به دندون کشید و لرزی کوچیکی از تنش رد شد. عکاس با تکون خوردن های جیمین اخمی کرد و بهش توپید
>جناب پارک لطفا از جاتون تکون نخورید و سعی کنید تمرکز کنید!
لحن عصبی اش جیمین را به خود اورد جیمین چشم هایش را روی هم فشرد و روی همان ژست ایستاد.
مردی که در حال نگاه کردن به پسرکش بود در دل او را تحسین میکرد و چشم غره ای به عکاس میرفت.
با اتمام عکاسی و ژست های مختلفی که از جیمین می‌گرفت.
جیمین با خستگی به میز تکیه داد و دستش را روی شقیقه اش فشرد.
عکاس که خستگی پسر را دیدن دوربین را پایین آورد و با لحن ناراضی پایان کار را اعلام کرد.
انگار که منتظر این حرف از اون مرد بود تا با خستگی روی مبل پشت سرش بشینه و تن خسته اش را کمی ریلکس کنه.
چند دقیقه گذشت و خستگی شدیدش فقط به خستگی منتقل شد و تونست از جاش بلند بشه و به سمت رختکن حرکت کنه اما در راهی که حرکت می‌کرد متعجب به اطراف نگاه کرد.
همسرش همیشه بعد از عکاسی توی راهرو رختکن منتظر می ایستاد و کم پیش می آمد که نتونه بیاد.
حتما امروز سرش شلوغ بود با این جمله شونه ای تکون داد و وارد رختکن شد.
دستش را به سمت لباسش برد و مشغول در آوردن لباس هاش بود که با نگاه خیره ای ترسیده قدمی عقب برداشت و هیسی کشید.
گلدان کنارش برداشت و خواست توی سر غریبه بکوبه که با دیدن دو جفت چشم آشنا گلدان را پایین آورد و متعجب نگاهش کرد.
_تهیونگ؟
تهیونگ با چشم های خیره اش لبخندی زد و کمر جیمین را به خودش چسباند که باعث افتادن گلدان روی زمین شد.
گلدان با بلندی روی زمین افتاد و خورد شد.
اما با سر تهیونگ نزدیک گوشش توجهش از گلدان برداشته شد.
_خسته نباشی دال(عروسک)
جیمین لبخند متقابلی بهش زد و دستش را بالا اورد و خط فکش را نوازش کرد.
_منتظرت بودم
تهیونگ بوسه ای روی شقیقه اش نشوند.
_میخواستم سوپرایزت کنم عزیزم
جیمین تای ابرو بالا داد.
_و اینم سوپرایزت بود؟
تهیونگ سرش را تکون داد و روی شونه اش بوسه زد.
_امروز خیلی خسته شدی؟
پسرک با پرسش سؤالش به امروز فکر کرد و لباش رو جلو داد و مثل بچه ها سرش را بالا و پایین کرد.
_آره خیلی
تهیونگ لبخندی به حرکات کیوتش زد و دوباره سر شونه لختش را بوسید و زمزمه کرد.
_خودم خستگی ات را رفع میکنم عروسک
گونه های جیمین کمی سرخ شد و لبخند دلبرانه روی لب هایش نشست.
با لحن تخسش لب زد.
_بایدم اینکارو بکنی!
تهیونگ متعجب نگاهش کرد.
جیمین بهش پشت کرد و دستش را سمت بند لباسش برد که با تیزی دندان های تهیونگ آهی کشید و کمی بهش فشار اورد تا ازش دور بشه.
_آخ...ته نکن
تهیونگ دستش را دور شکم جیمین حلقه کرد و سرش را توی گردنش فرو برد.
جیمین دستش را روی سرش گذاشت.
_ته الان وقتش نیست
تهیونگ لیسی به گردنش زد.
_دلم برات تنگ شده بود بیب
جیمین فشاری بهش وارد کرد اما مرد توجهی به تقلاش نمیکرد.
تهیونگ به صورت نگرانش نگاه کرد و لبخند شرورانه ای زد و دوباره گردنش را لیسید.
_نگران نباش عزیزم
هیچکس حق شنیدن صدای گوش نوازش رو نداره
و روی گونه اش بوسه زد.
با صدایی قدم هایی جیمین ترسیده خواست از بغل تهیونگ بیرون بیاد اما تهیونگ اجازه نداد.
_تهیونگ لطفا
التماس وار زمزمه کرد.
_پارک جیمین اینجایی؟
جیمین به آیینه نگاه کرد.
_ته
تهیونگ دستش را اروم روی شکمش حرکت کرد و ازش جدا شد.
بوسه ای روی پیشانی اش نشوند.
_اروم باش همسر نگران من
جیمین لرزیده به سینه اش تکیه داد.
_ترس اون اتفاق باعث میشه نگران بشم درکم کن
گذشته ی تلخی که تجربه کرده بود باعث می‌شد نگرانی بیشتر بشه!
دستاش را دور تنش سفت کرد و روی موهای خوش بو اش بوسه زد.
_هیچوقت اجازه نمیدم این اتفاق بیوفته!
_پارک جیمین
در اتاق باز و منجیر وارد اتاق شد.
با دیدن جیمین توی بغل تهیونگ دستپاچه عقب رفت.
_متاسفم آقای کیم من....
تهیونگ با اخم به منجیر نگاهی انداخت.
_یک بدون اجازه در اتاقی را باز نکن
دومم ایشون کیم جیمین نه پارک جیمین
منجیر سرش را تکون داد و تعظیم کرد.
_بله متاسفم آقای کیم
به جیمین نگاه کرد.
_مدل کیم بعدا باهاتون صحبت میکنم
جیمین خجالت زده سرش را تکون داد و بعد از خارج شدن منجیر ضربه ای به سینه تهیونگ زد.
_ته این چه کاریه؟
با نزدیک شدن صورتش کمی عقب رفت.
_کاری که لازم بود
و لباش را بوسید.
_بریم خونه عزیزم؟
جیمین خودش را تهیونگ فشرد و هوفی کشید.
_از دستت تو خیلی خب باشه
تهیونگ دستش را گرفت.
_پس بریم که منم خسته شدم از این فضای کسل کننده
جیمین با نق زدنش خندید و همراهش حرکت کرد.
تهیونگ لبخندی به خنده‌ی پسرکش زد و روی دستش بوسه زد.
The end..♡
🤍🖇🤍🖇🤍🖇🤍🖇🤍🖇🤍🖇🤍🖇🤍🖇🤍
1036 word...
سلام به قشنگ های من
امیدوارم حالتون عالی باشه💞
فرارسیدن ماه مهر و مدرسه ها رو بهتون تسلیت و تبریک میگم🤧🤧
این یه وانشات خوشگل و کیوت از ویمین🤧🥺🍭
امیدوارم لذت ببرید
مثل همیشه حمایت فراموش نشه قشنگ های من ❤️🖇
Love you all...

Vimin's ONE SHOTWhere stories live. Discover now