My only one:)

13 2 13
                                    

مشغول صحبت با سربازان جدید بود که یکی از سرباز ها رو از دور دید که داره با سرعت به سمتش میاد.
سرباز با دیدن سرگرد کیم ایستاد.
_س-سر.....
تهیونگ دستش رو روی شونه اش گذاشت.
_یکم نفس بگیر!بعد بگو
پسرک با نفس گرفتن دستش رو از روی زانو هاش
برداشت.
_سرگرد کیم! رئیس چوی کارتون داشت؟ موضوعی مهمی را می‌خواست باهاتون در میان بگذارد!
تهیونگ سرش رو تکون داد.
_ممنون میتونی بری!
پسرک سرش رو تکون داد و از محل تمرین خارج شد.
تهیونگ نگاهش رو به سرباز های کنجکاوش داد.
_بهتره تا وقتی که من برگردم تمرینتون رو کرده باشید، و گرنه تنبیه بد تری براتون در نظر میگیرم!
روی کلمه آخرش تاکید بیشتری کرد.
همه با گفتن چشم سرگرد مشغول تمرین شدند.
تهیونگ لبخند محوی زد و از محل تمرین خارج شد.
قدم های پر قدرت و سریعش رو به سمت دفتر چوی برداشت.
با دیدن یونگی که دم در اتاق منتظرش بود،اخمی کرد.
_هیونگ؟
یونگی با دیدن تهیونگ سریع به سمتش قدم برداشت.
_تهیونگ
_چی شده؟
یونگی دستش را روی شونه تهیونگ گذاشت.
_تهیونگ خبر خوبی ندارم!
_بهم بگو هیونگ، چه خبر مهمی وجود داره که چوی میخواد باهام در میون بذاره؟
_جیمین اومده؟
_چی؟
با اخم لب زد.
_میگم جیمین اومده اینجا
_به چه حقی پاشو گذاشته اینجا؟ مگه اینجا محل بازی یا جای مسخره بازی؟
_نمیدونم تهیونگ.هر چی که هست چوی قبول کرده پزشک پایگاه جیمین بشه!
تهیونگ دستی به موهای کوتاهش کشید.
_خودم درستش میکنم هیونگ،اینجا جای اون نیست!
یونگی سرش رو تکون داد.
_خودت میدونی تهیونگ!
تهیونگ به سمت دفتر حرکت کرد.
در را بدون هیچی باز کرد.
چوی و جیمین از جاشون بلند شدن
_تو اینجا چیکار میکنی؟
_تهیونگ
_آقای کیم! فکر نمی‌کنید اینجا پایگاهه
تهیونگ چشماش رو محکم بست.
_رئیس اینجا جای این پسر نیست!
_تصمیم گیرنده من هستم مثل اینکه یادت رفته سرگرد کیم؟
_رئیس؟
_حرف نباشه!
جیمین با غم به تهیونگی که نگاهش نمیکرد کرد.
چوی روی صندلی اش نشست.
پوزخندی زد و به پرونده توی دستش خیره شد.
_فکر میکردم نمیشناسیش اما خب....
مثل اینکه دکتر پارک رو بهتر من میشناسی نیاز به معرفی نیست!
تهیونگ با تحکم لب زد.
_میتونم برم رئیس؟
_فقط جناب پارک به سمت اتاقشون هدایت کن!
اروم ولی عصبی لب زد.
_چشم
و با دست به جیمین اشاره کرد.
جیمین به همراه کیفش همراه تهیونگ حرکت کرد.
تمام مدت تهیونگ با سرعت با سمت اتاق حرکت می‌کرد.
جیمین هم دنبالش میرفت و سعی می‌کرد هم قدمش بشه تا راه رو گم نکنه.
با رسیدن به اتاق ایستاد و رو به جیمین کرد.
_اینم اتاقت
و خواست بره که جیمین بازوش رو گرفت.
_چرا اینطوری میکنی تهیونگ؟
_به من میگی سرگرد کیم نه تهیونگ!
_این مسخره بازی ها چیه؟
_هه...!
تهیونگ به چشم های پر از غم جیمین نگاه کرد.
_موقعی که بدون هیچ خبری میذاری میری و بعد خبر ازدواج پسر کوچک خاندان پارک همه جا میپیچه ولی اما از دل غافل من که این موضوع رو نمیدونست و هر روز دل تنگ توعه خیانتکار می‌شد!
_من مجبور بودم!
_نه! تو مجبوری نبودی جناب پارک، تو یه ترسو لعنتی بودی!
_آره یه ترسو لعنتی بودم ولی نمیخواستم از دست بدم
_دیگه دروغات دارن زیادی مسخره میشن دکتر پارک
تهیونگ با نیشخند گفت و بازوش رو از دست جیمین کشید.
جیمین به عقب رانده شد.
_چطور میتونی اینو بگی ته؟!
_همانطور که تو تونستی
و از جیمین دور شد.
کیف از دستش ول شد و روی زمین افتاد.
چشم‌های شیشه ای اش از پشت عینک پر شدن و التماس ریختن کردن
_ته
________
"دو هفته بعد"
مشغول تمرین دادن سرباز ها بود.
سرباز ها مطیع فرمانده عصبانی شون تمرین های سختی که امروز براشون در نظر گرفته بود، رو انجام میدادن.
تهیونگ نگاهی به جیمین انداخت که داشت بازوی زخمی یه سرباز رو درمان می‌کرد.
جیمین با دقت بازوش را پانسمان می‌کرد.
یونسو با دیدن نگاه های خیره فرمانده به جونگکی ضربه زد.
_هوی چته وحشی؟
_مثل اینکه گلوی فرمانده زیادی پیش دکتر جدیدمون گیر کرده
_چرا انقدر مزخرف میگی؟
_به نگاه های خیره اش توجه کن احمق
و سرش رو به سمت فرمانده چرخون
جونگکی با تعجب به فرمانده که با خشم به دکتر نگاه می‌کرد اروم لب زد.
_گلوش گیر نکرده ! اگه ولش کنی میره پارش میکنه! لعنتی انگار باهاش دشمنی داره تا اینکه عاشقش باشی
_نمیدونی مگه؟ هر عشقی از نفرت شروع میشه
_برو بابا
_حالا ببین کی گفتم
با دو جفت چشم پر از غم به چشماش اخمش پر رنگ شد و سرش رو برگردوند.
جیمین با ناراحتی به تهیونگ نگاه کرد.
_دکتر پارک خوبی؟
با صدای پسری سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد.
_خوبم
و از محل تمرین دور شد.
پسرک با تعجب به این رفتار سرش رو تکون داد.
___
خسته از تمرین به سمت سوئیتش حرکت کرد.
رمز را وارد کرد و خسته به سمت حمام حرکت کرد، که نگاهش خطور کرد به عکس پسری که با لبخند بین گل ها نشسته بود.
_چرا برگشتی همه کَسَم؟
با غم لب زد.
_میخوای منو بیشتر از این نابود کنی؟
چشماش رو بست و وارد حموم شد.
☆♡☆♡☆♡♡☆♡☆♡☆♡♡☆
جیمین که با التماس و خواهش تونسته بود رمز سوئیت فرمانده کیم را بگیره،با خوشحالی که توی بدنش پیچیده بود به سمت سوئیتش حرکت کرد.
رمز را زد و یواشکی وارد شد.
نگاهی به اتاقش کرد.
بوی تلخ عطرش را وارد ریه هاش کرد.
_هنوز هم مثل قبل تلخ و جذاب!
دستش را به تختش کشید،که نگاهش به عکس روی میز افتاد.
دستش را دراز کرد و برش داشت.
لبخند غمگینی زد.
_تو دروغ گوی خوبی نیستی ته ته ی من!
_تو اینجا چیکار میکنی؟
قاب عکس از دستش افتاد و شکست.
_تهیونگ
تهیونگ با اخم بهش نگاه کرد.
_میگم توی سوئیت من چیکار میکنی؟
_اومدم باهات حرف بزنم
_من باهات حرفی ندارم برو بیرون آقای پارک!
_من آقای پارک نیستم
جیمین با غم داد کشید.
_من جیمینِ توعم
_دیگه نیستی!
_نگو تهیونگ نگو
جیمین با غم لب زد.
_از اینجا برو بیرون!
جیمین اروم سمتش حرکت کرد.
_تهیونگ التماست میکنم!
تهیونگ با درد شدیدی توی سرش اخمی کرد‌.
_نمیشنوی چی میگم‌ جیمین! از اینجا برو
مثل همیشه ترکم کن و بی لیاقتیم رو نشون بدهه
_ته.....
جیمین با اشک لب زد.
تهیونگ چشمای قرمزش رو به چشمای اشکی پسرک رو به روش داد.
_بهم بگو! بگو من برات چی بودم؟
داد زد
_من برات چی بودمم جیمین؟ هااا
جیمین چشماش رو محکم بست
_چرا ساکتی؟
دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و اون رو به روی میز وسط سوئیتش گذاشت.
به اشک هایی که از چشمای پسر می ریخت نگاه کرد.
لب زد.
_بهم بگو جیمین! بگو لعنتییی
_پدرم می‌خواست بکشتتت
جیمین با بغض داد زد
تهیونگ خندید
_بسه جیمین! این اون پسری نیست که جلوی خانواده اش ایستاد و گرایش رو اعلام کرد
_نتونستم. نتونستم جلوی پدرم رو بگیرم منو شکنجه داد تهیونگ من ترکت نکردم منو بزور از خونه ات بردن
_بسه جیمین بسه!
جیمین تهیونگ رو به عقب هل داد.
با لرزش دستش رو به سمت پیراهنش برد و دکمه هاش را باز کرد.
لباسش رو از تنش بیرون اورد.
تهیونگ با شوک به تن جیمین نگاه کرد.
جای زخم و کبودی کل بدن پسرک رو پر کرده بود.
جیمین با اشک به تهیونگ نگاه کرد.
_اون شب که تو رفتی بودی پدرم در را شکست و وارد خونه شد.
منو بزور بردن. هر کاری کردم نتوستم جلوش رو بگیرم!
ضربه ای به سرم زد و من دیگه هیچی نفهمیدم.
وقتی چشمام رو باز کرد به تخت بسته شده بودم
بهم گفت که باید ازت جدا شم
سرم رو تکون دادم و خواستم حرفی بزنم ولی دهنم هم بسته شده بود.
شکنجه دادم،شلاقم زد! به بادیگارد گفت بهم تجاوز کنه
میفهمی تهیونگ؟ وقتی تو داشتی به خودت نهیب می‌کردی که چرا عاشق جیمین شدم
چرا حرف اون عوضی رو باور کردم
من بخاطر تو آسیب دیدم
تهدید کردم که میکشتت از سمت اون چوی عوضی میکشتت
ترسیدم خیلی ترسیدم
سرم رو تکون دادم و قبول کردم با اون دختره هرزه ازدواج کنم ولی رسمی نشد چون تصمیم گرفتم بیام پایگاه و بهت حقیقت رو بگم
قبل از اینکه اون زن عوضی منو بکشه و مال اون پدر کثافتم رو بالا بکشه!
جیمین تمام مدت با اشک میگفت.
تهیونگ شوک از حرف هایی که جیمین میزد عقب عقب رفت.
_نه! امکان نداره؟! خودم شنیدم که گفتی عاشقم نبودی!
_هه! اون موقعی بود که از شدت ترس از دست دادنت و شکنجه اون حرف رو زدم
جیمین با غم و عصبانیت لب زد.
_میدونی تهیونگ! من بخاطر تو درد همه چیز رو کشیدم
درد تجاوز
اولین خنجر!
_درد شکنجه های شبانه روز توسط پدرم
دومین خنجر!
_درد حرف های توهین آمیز پدرم و خنده های مسخره اون بادیگارد ها
سومین خنجر!
_و.....
با رفتن توی اون مکان آشنا چشماش رو بست و اشک ریخت.
_هیس بسه دیگه همه کسم! نگو نگو
لباسش توسط جیمین فشرده شد.
_تهیونگ
هق هق های پسرک رها شد.
_سخت بود!
جیمین با هق هق لب زد.
_درد نبودت سخت بود تهیونگ
تهیونگ موهاش رو نوازش کرد.
_نمیدونستم جیمین!
تهیونگ لب زد.
_بهم گفت دیگه دوستم نداری گفت تمام اینا نقشه بود
جیمین رو بیشتر به خودش فشرد.
_فکر کردم از دستت دادم
نمی دونستم تمام مدت شکنجه ات می‌داد.
نمیدونستم!
متاسفم
جیمین رو از خودش جدا کرد.
فکر اینکه چقدر پسرک معصومش رو شکنجه دادن دیوونه اش می‌کرد.
صورت جیمین رو قاب کرد.
_متاسفم همه کسم
_من منتظرت بودم
تمام این شش ماه
که دنبالم بگردی
با درد پشت پنجره بودم
تا با عصبانیت وارد بشی و بگی جیمین کجاست؟
جیمین اشک زد.
تهیونگ با صدای غم زده اش لب زد.
_منو ببخش همه کسم
_تو نبودی تهیونگ نبودی!
جیمین تهیونگ رو کنار زد.
لباسش رو خواست تنش بکنه که تهیونگ دستش رو گرفت و روی تخت انداختش
_ولم کن! بذار این هرزه خیانتکار از اینجا بره!
تهیونگ روش خیمه زد.
روی صورتش خم شد.
_جرئت نکن این القاب رو به خودت بدی کیم جیمین!
بوسه ای روی چشمان اشکی اش زد.
_میخوام جبرانش کنم!
با عشق و دلتنگی لب زد.
لبای جیمین رو آروم بوسید.
_تو عزیز کرده ی این فرمانده بی عرضه ای
بوسه هاش از شونه پر کبودش شروع کرد.
اروم بوسه میزد.
جیمین تمام مدت اشک می‌ریخت.
_تو همیشه برای تهیونگ پرستیدنی بودی
_حتی با وجود کبودی و زخم هام؟
جیمین با صدای گرفته لب زد.
_تو در همه حالتی برای من قابل پرستشی
اروم بوسه میزد و پهلو هاش رو نوازش میکرد.
آخرین بوسه رو زد.
_به پاهات چی؟ اون جا هم آسیب زده؟
تهیونگ با خشم و ناراحتی به جیمین گفت.
جیمین سرش رو تکون داد.
_زیاد زخم نیستن؟وقتی مادرم این موضوع رو فهمید نذاشت اونا دیگه بهم تجاوز کنن
تهیونگ کنارش دراز کشید و جیمین رو توی بغلش گرفت.
_چند بار جیمینم؟
_فکر کنم پنج بار یا شایدم بیشتر یادم نیست
_خودم حسابشون رو میرسم
جیمین سرش رو به تهیونگ مالوند .
_دلم برات تنگ شده بود فرمانده
تهیونگ موهاش رو بوسید.
سرش جیمین را بالا اورد.
با چشم های پر از برق و شیشه ای لبخندی زد.
روی لبای قرمزش بوسه زد.
جیمین روی شکمش خوابید.
بوسه اشون با عشق و دلتنگی بود.
تمام مدت تهیونگ بدن ظریف و لاغر جیمین رو نوازش میکرد.
اشک های جیمین ما بین بوسه هاشون رفته بود.
بدنش میلرزید.
با احساس نفس تنگی تهیونگ پهلو های جیمین رو گرفت.
اما جیمین ترسیده بود که
این دوباره خواب باشه یا رویا:)
تهیونگ سرش رو عقب کشید.
لباشون با صدای پاپ جدا شد.
_هیشش من اینجام
جیمین سرش رو توی گردنش فرو برد.
_دوستت دارم
جیمین با لرزش صداش لب زد.
_منم دوستت دارم
جیمین رو محکم تر بغل کرد.
_همه کسِ تهیونگ!
♡•♡•♡•♡♡•♡•♡•♡♡•♡•♡•♡♡
(دو ماه بعد)
تهیونگ با اخم به برگه ها خیره شد.
_اینا همونن؟
_بله فرمانده
_کیم جونگیون و جانگ سیجون فقط این دو نفر؟
_بله
_خیلی خب میتونی بری
سرباز سرش رو تکون داد و از اتاق خارج شد.
تهیونگ با دستش شقیقه اش رو ماساژ داد.
در اتاق باز شد.
تهیونگ سرش رو تکون داد.
با دیدن جیمین لبخند مهمون لبای تهیونگ شد.
_ته ته؟
تهیونگ با دیدن جیمین که با ترس سمتش می اومد،با نگرانی از جاش بلند شد.
_همه کسم
جیمین رو بغل کرد.
جیمین با رفتن توی بغل تهیونگ نفس عمیقی کشید.
_چیشده همه کسم؟
جیمنی به لباس تهیونگ چنگ زد.
_پ-پدرم ته
_پدرت چی؟
_فهمیده من اینجام!
تهیونگ اخم کرد.
_چی؟
_میترسم ته میترسم
جیمین با بغض به تهیونگ نگاه کرد.
تهیونگ اشکای جیمین رو پاک کرد و روی پیشونی اش بوسه عمیق زد.
_مگه من مُردم! جرئت داره بیاد اینجا
_تهیونگ!
تهیونگ روی لباش بوسه زد.
_وقتش کارش رو یک سره کنم مثل اینکه فراموش کرده با کی در افتاده!
_نه تهیونگ بهش آسیب نزن
_قرار نیست بهش آسیب بزنه قندعسلم
قراره بفهمه پا گذاشتن روی نقطه ضعف کیم تهیونگ چه عواقبی داره؟
دستش جیمین رو گرفت و روی اون بوسه زد.
_تو برو توی اتاقت!نگران هیچی هم نباش
با شنیدن صدایی هم نترس و بیرون نیا
_اگه-اگه از دستت بدم چی؟
_اون حرومزاده ها نتونستن از پس من بر بیان بعد پدرت بتونه اینکارو بکنه؟!
جیمین نگران به تهیونگ نگاه کرد.
تهیونگ سمتش خم شد و با صدای بمش لب زد.
_هیچکس نمیتونه پسرِ تهیونگ رو ازش بگیره حتی اگه اون خانواده اش باشه
همه کَسِ تهیونگ تویی!
اینو خوب توی گوشات فرو کن!
جیمین لبخندی زد.
تهیونگ روی لبخندش بوسه زد که جیمین دستاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد.
تهیونگ کمرش رو گرفت و همراهیش کرد.
اروم از هم جدا شدن
_دوستت دارم تهیونگ
_منم دوستت دارم همه کَسم
_ترکم نکن!
_هیچوقت اینکار رو نمیکنم
و با لبخند به هم نگاه کردند.
هیچ کدومشون نمی دوسنتن در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد ولی...
انقدر عشق بین آن دو قوی بود که بتوانند از پس همه چیز بر بیان
ولی تا قبل از اینکه پدر جیمین بیاد و با تهیونگ رو به رو بشه من داستان رو خاتمه میدهم
پایانش با شما عزیزک های من:)
❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹🥀❤️‍🩹
شاید بپرسید چی شده که دو تا آپدیت داشتم 🥲
خواستم بگم که من تازه یادم اومد که دیروز روز ویمین بوده و من اصلا یادم نبوده 🥲😭😭
خیلی ناراحت شدم این وانشات مال روز ویمین بوده
و حالا یه روز بعدش آپدیت شده:)))
با تاخیر روز ویمین مبارک🥲💚💙
دوست داشتید این یه فیک می‌شد یا همین وانشاتش خوبه؟
این وانشات رو خیلی دوستش دارم خودم🙃
اگر این وانشات حمایت نشه......
خلاصه حمایت کنید دیگه براش زحمت کشیدم:)
راستی به ویمین فیکم اهمیت بدید🤧🤧
Love you..♡

Vimin's ONE SHOTWhere stories live. Discover now