I don't never forget you p.t 2/5

13 4 9
                                    

با رسیدن به خونه ی دوبلکلسش سرعت را کم کرد.
وارد پارکینگ شد و پارک کرد.
از ماشین پیاده شد.
به سمت در سمت جیمین حرکت کرد.
در را باز کرد.
جیمین خوابش برده بود و لباش غنچه شده بود
لبخندی روی لبای خسته اش نشست.
نزدیکش شد و دستش را زیر بدنش برد و بغلش کرد.
رایحه شیرینش رو تازه تونست استشمام کنه.
عطرش هوش از سرش می پروند.
بوی گیلاس های بهاری می‌داد.
به سمت در خونه حرکت کرد.
رمز را زد و وارد خونه شد.
اروم پسرک را به سمت اتاق خودش برد.
جیمین رو آروم روی تخت قرار داد.
جیمین ملچ مولوچی کرد و بالشت را برداشت و محکم بغلش کرد.
تهیونگ با حرکات بامزه اش خندید.
اون حرکات عجیب براش آشنا و شیرین بود.
از اتاقش خارج شد.
به سمت اتاق مخفی اش حرکت کرد.
رمز را زد و دیوار کنار رفت.
در را باز کرد.
نقاشی یه پسرک بدون چهره مقابلش روی بوم قرار گرفت.
تمام اتاق از نقاشی اون پسرک بود
پسرک آشنا ولی بدون مشخصات و چهره
فقط یه اسم محو
چیمی
چیزی که تهیونگ به یاد داشت.
بعد از تصادف وحشتناکی که داشت.
کلا یک چیز توی ذهنش ثبت شده بود
یه چهره پسرونه محو با مخفف اسمی که تهیونگ هنوز نتونسته پیداش کنه
ولی....
اون چشم عسلی
شباهت زیادی به پسرک روی تابلو داشت و این تهیونگ رو به شک و دودلی می انداخت .
سرش را به دیوار تکیه داد.
_تو کی هستی که قلب و روح من رو حتی بعد از تصادف هم تسخیر کردی؟
چشماش رو بست و دستش را روی قلبش گذاشت.
حتی دیدن اون تابلو ها هم قلبش را به تپش می انداخت.
صداهای محوی توی گوشش پیچید و دوباره خاطرات گمشده....
.......
هی کیم تهیونگ حق نداری بستنی مورد علاقه من رو بخوری
..........
خدای من تهیونگ
.............
بارون؟؟ دوستش دارم
...............
تهیونگ ببین چی پیدا کردم
میوه مورد علاقتتتت
به کسی نگیا ولی از مغازه ی یونیون کش رفتم
............
واو طرح های تو از اثر هنری پیکاسو هم قشنگ تره
..............
هی نخند بهم من جدیم
.............
به نظر تو من کیوت و لوسم؟
..............
تهیونگ من بهت نیاز دارم
...............
دوست داشتنی من:)
...............
نههه ترکم نکن... تو..هق..حق نداری..چ-چیمی هق ترک کنی
خواهش میکنم کمک کنید
..............
چیمی منو ببخش که ترکت کردم
ته ته ات رو ببخش
..............
چیمی تو کی هستی؟
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
پلک هاش لرزید
و اروم چشمای عسلی رنگش را باز کرد.
بوی خوب اتاق اون رو وادار میکرد که چشماش رو ببنده و برای مرحله بعد آماده بشه
بوی خوب؟؟
با فلش بک خوردن و به یاد آوردن تمام خاطراتش چشماش رو باز کرد و روی تخت نشست
این جا دیگه کجا بود؟
فضای کلاسیکی اتاق به حدی شگفت انگیز بود که جیمین فکر می‌کرد توی دهه ۱۹ میلادی قرار داره.
بدنش کمی درد گرفته بود.
خواست از جاش بلند بشی که دستی رو روی پاش حس کرد.
ترسیده سرش را چرخوند که...
باورش نمیشد
اون پسر
دوست قدیمیش و خواننده مورد علاقش
پس اینجا اتاق اون پسر بود
اما چرا؟ چرا به جیمین کمک کرد؟
چرا نذاشت زندگیش به پایان برسه؟؟
اون که دیگه جیمین رو به یاد نمی آورد پس فایده جیمین این وسط چی بود؟
جیمین سرش را تکون داد را سوال های مزخرف دوباره حالش رو خراب نکنه
دراز کشید و به پهلو خم شد.
پسرک خیلی اروم و معصومانه خوابیده بود طوری که جیمین دلش نمی اومد صداش بزنه و سوالاتی که توی ذهنش پر شده بود و اذیتش می کرد رو بپرسه.
اروم دستش را نزدیک صورتش برد و چتری هاش رو کنار زد تا دید بهتری به چهره ی مردونه و جذابش داشته باشه
خیلی تغییر کرده بود
دیگه اون فرم پسر کوچولو رو نداشت
گونه های پرش و نرمش استخوانی شده بود و مژه هاش پر پشت تر شده بودند.
خط فکش که حتی از پایین هم خود نمایی میکرد و لبای کشیده و قلب مانندش
جیمین تمامش رو دوست داشت
چه وقتی که باهاش دوست بود
چه الان که فنشه
جیمین خالصانه و بدون شک دوستش داشت و عشقش نه تنها کم تر بلکه بیشتر از قبل می شد.
اروم گونه های نرمش رو نوازش کرد.
بغض وحشتناکی توی گلوش جا خشک کرد
و قلبش بدون ریتم شروع به تپیدن کرد.
لایه ی اشک چشماش رو پر می کرد و جزر و مدی توی چشماش پدیدار شده بود
اون تصادف وحشتناک....
اون تصادف لعنتی که جلوی چشمش اتفاق افتاد....
🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
درود به عسل های من🤍💫
امیدوارم حالتون خوب باشه ❤️
اینم از پارت دوم
امیدوارم لذت ببرید و حمایت کنید
ناراحتم که حمایت نمیشه اما چه میشه کرد؟:)
حداقل یه ووت کوچولو نمیدین؟
I LOVE YOU...♥️🖇

Vimin's ONE SHOTWhere stories live. Discover now