Part 5

403 19 12
                                    

تهبونگ وقتی مست میکرد کلا یه ادم دیگه ای میشد،جوری که انگار دچار بیماری هویتی شده باشه.
تهیونگ معمولا ادم سرد،درونگرا،منزوی و کم حرفی بود.
ولی تهیونگ مست؟خب کمی فرق داشت،فقط کمی.
-هیییی بچززژژ.......بیاید بریم برقصیممممم
تهیونگ بعد از اینکه شات هفتم ودکاش رو سر کشید رو به دو دوست دیگه‌ش گفت،و خب این اتفاق نادر فقط سالی یکبار اتفاق میوفتاد،کی بود که مخالفت کنه؟
جیمین دست جین رو گرفت و تهیونگ رو تا مکانی که مردم های زیادی درحال رقیصدن بودن،دنبال کردن.
هر سه کنار همدیگه شروع کردن به تکون دادن بدن هاشون با ریتم اهنگ.انگار اونشب هیچکدومشون توی دنیای واقعی نبودن،تقریبا همشون بدبختی هاشون رو فراموش کرده بودن و خودشون رو به دیت زمان سپرده بودن.تهیونگ به معنای واقعی مست کرده بود،جیمین و جین هم دست کمی از ته نداشتن،هر سه داشتن بیخیال غم دنیا باسنشون رو تکون میدادن.
جوری که باهم لاس میزدند ،حتی با حرکات رقصی که انجام میدادن،به یقین کسی که از دور اونهارو میدید فکر میکردن رابطه سه نفره ای درکاره،اما خب اونا فقط یه خانواده بودن که مست کرده بودن،همبن.
+ابنجا فوق‌العادس.....
جیهوپ روبه نامجون و جونگکوک گفت،کوک چشماش با دیدن جمعیت برقی زد.
دست خودش نبود،اون عاشق مهمونی های شلوغ بود.
نامجون هم کمی شاداب بود،اما خب اون قرار نبود مثل دوستش خوددار نباشه.
جونگکوک بی بند و بار بود،همیشه باید توی مهمونی های مختلف جمعش میکردن،زندگی عاطفیش هم هیچ ثباتی نداشت،جونگکوک رابطه های بلند مدت خستش میکردن،پس با همه حال مبکرد،به عبارت دیگه ای،دلش دریا بود.
اما نامجون،خب نامجون مرد زندگی بود،زندگیش همیشه تعادل خاصی داشت،خوشگذرونیش حد مشخصی داشت،از رابطه های یک شبه بیزار بود،بلند مدت بودن رابطه رو ترجیح میداد،اون واقعا دلش میخواست تشکیل خانواده بده،برخلاف جونگکوک.
و اما در اخر جیهوپ،جیهوپ فقط.....رابطه های یک شبه داشت اما از کنترل خارج نمیشد،رابطه های بلند مدت هم داشت اما به سرانجام نمیرسیدن،شاید فقط چون سلیقه‌ش توی انتخاب پارتنر مزخرف بود؟
هر سه با سه تفکر خیلی متفاوت و دور از هم وارد کلاب شدن تا اخر هفته رو جشن بگیرن.
رفتن و یک میز رزرو کردن،نوشیدنی هاشون رو سفارش دادن و شروع کردن به خو گرفتن به محیط.
+کوک
جیهوپ کوک رو صدا زد
کوک هم سوالی نگاهی بهش انداخت.
+امنیت دیتای شرکت افتضاحه،دیروز یه نگاهی بهش انداختم
کوک اروم سرشو تکون میداد و بع حرف هاش گوش میداد
+یه بچه دبستانی هم خیلی راحت میتونه به اطلاعات دسترسی پیدا کنه
کوک سکوت کرد و بعد دهن به سخن باز کرد.
-پس من برای چی تورو اوردم تو شرکت جانگ؟نکنه واقعا فکر کردی فقط قراره برام ساز بزنی؟
جیهوپ نیشخند عصبی زد
+این اخلاق کوفتیت رو تغییر بده کوک،من دشمنت نیستم اینطوری حرف میزنی،دوستتم نفهم.
جیهوپ عصبی غرید و بعد از برداشتن نوشیدنیش به طرف جمعیت رفت و بعد غیب شد.
-تند رفتی رفیق
نامجون همونطوری که اروم داشت از نوشیدنیش میخورد و اطراف رو وارسی میکرد به کوک گفت.
کوک توی حدقه چشماش رو چرخوند،حقیقتا خودش هم نمیدونست چرا اونطوری باهاش حرف زده بود،ولی خب قطعا قرار نبود زیر بار کاری که کرده بود بره پس فقط نامجون رو نادیده گرفت.
توی همین حال بود که سه نفر که حتی از دور هم میشد تشخیص داد چقدر مستن به طرف میز کناریشون میرفتن.
کوک نیشخندی زد،
-هوم،هدف اسونی بنظر میایی بیبی.
نامجون چشماشو توی حدقه چرخوند و خودش رو به نشیدن زد.
اما خب صورت کوک و نامجون هردو خشک شد وقتی که فرد مقابلشون رو دیدن.
+اون....اون کیم تهیونک...نیست؟
نامجون ناباور به پسری که داشت از شدت خنده میترکید و شات های پشت سر هم رو بالا میکشید اشاره کرد.
-خوده خودشه
نامجون به کوک نگاه کرد
+خیلی عجیبه،توی شرکت انگار رباتی چیزیه،نیم وجبه کلا اون روز که دیدمش حس میکردن الاناس شلوارمو خیس کنم.
خب نامجون دروغ نمیگفت،حتی اغراق هم نمیکرد،واقعا اون روز جوری که تهبونگ بهشون اخم مبکرد و بهشون خیره میشد،نامجون رو یاد بچگی هاش می انداخت وقتی که به کار بدی کرده بود و منتظر بود مامانش تنبیه‌ش کنه.
+میگم....مطمئنی خودشه؟
نامجون با اکراه پرسید،انگار وافعا باور کردن همچین چیژی ممکن نبود.
جونگکوک دستش رو گرفت و به طرف میز اون سه رفت
-پس بیا یه سلامی بکنیم.
نامجون اروم کنار گوشش زمزمه کرد
+هر فکر کثیفی توی ذهنته رو بنداز دور،قراره فقط سلام کنیم هوم؟
جونگکوک سری تکون داد.
وقتی اون دو به میز رسیدن سه جفت چشم بهشون خیره شد.
-هیی کیم....از این طرفا فکر نمیکردم اینجاها ببینمت
جونگکوک با خوش خلقی گفت و به تهبونگ خیره شد.
جیمین و جین به تهیونگ نگاه میکردن و منتظر بودن که تهیونگ معرفی بکنه.
اما تهیونگ چشماشو ریز کرده بود و از قیافش معلوم بود که داشت به مغزش فشار میاورد که فرد مقابلش رو به یاد بیاره.
نامجون که خیلی معذب شده بود،اروم نگاهش رو روی صورت افراد چرخوند.
بعد از چند دقیقه خجالت اورد بالخاره تهیونگ دستاشو بهم کویید
-واحححح....یسسسس
جین به سرعت ازش پرسید که چیشیده
-یادم اومد.....رئییسس جدیدم هستن عزیزان و شریک تجاریشون.
و با دستاش شل به کوک اشاره کرد
جیمین و جین بی دلیل به خاطر مستی خندشون گرفته بود و داشتن ریز ریز میخندیدن.
بالاخره جین اولین کیی بود که صحبت کرد
+اوه بله،ذکر خیرتون رو شنیدم،خوشبختم
اشاره ریزیذکه جین به غیبت های تهیونگ کرده بود باعث شد هر سه از شدت خنده روی میز له بشن.
جونگکوک و نامجون که به خنده های اون سه ناباور نگاه میکردن و تقریبا خودشون هم خندشون گرفته بود .
جیمین هم ابراز خوشحالی کرد بابت اشنایی ا اون دو و دعوتشون کرد که کنارشون نوشیدنی بخورن،نامجون خواست رد کنه اما امان از دست جونگکوک و دردسر هاش.
حالا پنج نفرشون درحال نوشیدنی خوردن بودن و به چرت و پرت گفتنای اون سه گوش میدادن،اگه بخوایم واقع بین باشیم واقعا نامجون و جونگکوک بنظرشون اون سه بامزه بودن.
کم پیش میومد کسی به دلشون بشینه.
+خب جینی،بیا کادو هامون رو بهت بدیم
جیمین گفت
و بعد جعبه متوسطی که کادو پیچ شده بود و زر از همه جاش ریخته میشد به دست جین داد
نامجون نگاهی به جین که تازه اسمش رو فهمیده بود داد،صورتش بی نقص بود،نامجون واقعت فکر میکرد کرد روبه روش زیبایی خالصه.با توجه به اینکه رایجه ای رو ازش نشنیده بود،حدس میزد که بتا باشه.
جین جعبه رو باز کرد با یک تیکه سنگ مواجه شد
_ جیمین؟این چیه؟
بامزه پرسید که نلمجون لبخندی زد،و بعد زود خودش رو جمع کرد.
جیمین شروع کرد به توصیح دادن.
+هیونگ،میدونی اون موقع که شبا میرفتیم جای همیشگی همیشه به ماه نگاه نیکردی و میگفتی کاشکی روی ماه متولد میشدی؟
جین اروم سرش رو تکون داد
+خب جینی،این ماهه توئه،برات ماه اوردم که همیشه کنارت داشته باشیش.
جین قطره اشکی از سر شوق ریخت و خیلی محکم جیمین رو بغل کرد.
-اوه،خیلی وقته هم رو میشناسید؟
جونگکوک سوالی پرسید
+اندازه موهای سرمون باهم روز هارو پشت سر گذاشتیم.
تهیونگ گفت
_البته البته،خودم بزرگشون کردم
جین داد زد.
تهیونگ شروع کرد به خرف زدن،با لبخن پهنی کرد جونگکوک حتی با نگاه کردن بهش صورتش درد میگرفت.
-هیونک خیلی دلم میخواست خودم رو به انوان کادو بهت تقدیم کنم،اما خب نمیشه دیگه.....
جونگکوک یه جورایی شک کرد نکنه باهم دیگه باشن؟
بعد با خودش گفت که بهش هیچ ربطی نداره.
-جینی،تو همیشه برام همون براردری بودی که نداشتم،همون پدری بودی که هیچوقت پیشم نبود،و تو حتی برام همون مادری بودی که همیشه نگرانم بود،مبدونم هبچوقت نمیتونم خوبی هاتو جبران کنم اما.....
تهیونگ سکوتی کرد ،مشخص بود که بغض داره.
جونگکوک سر گردم شده بهش نگاهی انداخت.اون پسر به طور عجیبی روی مغزش بود،تهیونگ پر از راز بود و جونگکوک ادم فضولی بود.
میخواست تهیونگ رو بشکافه،و راز هاش رو دونه به دونه بفهمه.
تهیونگ برگه ای به دست جین داد و چین سوالی بهش نگاه کرد،پس تهیونگ توضیح داد.

-هبونگ تو همیشه دوست داشتی شفق قطبی رو ببینی،اما هیچوقت نشد که بری،پس من برای هر سه تامون بلیط جور کردم که با همدگیه بریم شفق قطبی بیینیم.
بعد از لحظات پر احساسی که گذروندن دوباره احمق بازی هاشون رو شروع کردن.
-هیونک؟
تهبونگ از جین پرسید
و جین هم فقط با هوم جوابش رو داد.
-بظرت.....میشه بریم خونه؟
تهیونگ خمار،و تقریبا بیهوش شده زمزمه کرد
+چرا نشه؟
جیمین پرسید
-بیا عاقلانه به قضیه نگاه کنیم جیم،چمد تا امگا و یه بتا خر مست ساعتِ....ساعت چنده؟
از نامجون پرسید و به جاش جونگکوک چواب داد.
+نزدیک به یک صبحه
تهبونگ هومی کرد و بعد ادامه داد
-ساعت یک شب ،میتونن با امنیت برن خونه؟قطعا باسنمون در امان نخپاهد بود.
نامجون و جونگکوک هردو ناباور خندیدن،انگاری کارمندشون وافعا شخصیت عجیبی داشت.
نامجون شک میکرد که این مرد همون مرد دیروزه که از چشماش تیر پرتاب میکرد؟
+به چی میخندی مردک،راست میگه
جیمین کشیده کشیده گفت
-فقط بامزه اید میلی.
کوک گفت.
-میلی؟یعنی چی
+به روسی یعنی قند عسل.
هر سه اوه طولانیی کشیدن،و بعد تهیونگ گفت
-پس یه رگت روسه،یه جورایی لهجت افتضاح بود.
و بعد اون پنج نفر شروع کردن به صحبت کردن در مورد هر چیز رندومی که فکرشم نمیکیند.
_____________________
سیگاری از جیبش در اورد و توی جیب هاش بع دنبال فندک گشت،داشت کم کم نا امید میشد که صدای کلیک مانندی کنار گوشش شنید،سریع به طرف صدا برگشت.
+آتیش؟
جیهوپ به فرد مقابلش نگاه کرد کمی گنگ نگاهش کرد و بعد وقتی کعنی حرفش رو شنبد اروم سرش رو جلو برد تا سیگارش رو که بین لب هاش بود روشن کنه.
-ممنونم.
جیهوپ گفت
*حدس میزنم خوشگذرونی طوری که میخوای پیش نرفته هوم؟
دوباره اون شخض شروع کرد به حرف زدن،جیهوپ نمیدونست چرا اینقدر مسخش میشه،جوری که صداش جیهوپ رو به اعماق میبرد که حتی خودش هم تعجب میکرد.
+حالت خوبه؟
جیهوپ دستپاچه کامی از سیگارش گرفت و  گفت
-اوه اره،،،متاسفم فقط کمی ذهنم درگیره.
سکوت اونجارو قرا گرفت،دستی جلوش قرارگرفت
+مین یونگی هستم،از اشنایی باهات خوشبختم عزیزم!

______________________
سلامم سلام لیمو های قشنگم.
اینم از پارت جدید خدمت شما عزیزان.
شب پر ماجرای سه تفنگدارمون بنظرتون چجوری تموم میشه؟
یونگی هم کم کم داره از سایه ها بیرون میاد.
ووت و کامنت فراموش نشه لطفا:)
مخصوصااااا کامنت،خیلی دوست دارم بیینم نظراتتون رو ازش انرژی بگیرم:)
شبتون به زیبایی سوکجین👀🤍

ADDICTION Where stories live. Discover now