Part 6

427 23 0
                                    

+اسمت اشنا میزنه...
جیهوپ گفت و همزمان داشت دست میداد.
-اشنا تر هم میشیم عزیزم.
یونگی با چرب زیونی گفت
+بهم نگو عزیزم!
جیهوپ نمیدونست چرا اما عزیزم گفتن اون مرد که خیلی رندوم باهاش اشنا شده بود باعث میشد هارد بشه،به خاطر مستی بود،شاید؟
-چرا عزیزم؟تو هنوز اسمتو بهم نگفتی
جیهوپ با شنیدن دوباره اون کلمه خندید و سرشو تکون داد
+اوکی اوکی،جیهوپ
-اسم زیبایی داری عزیزم،درست مثل خودت
یونگی گفت و کمی به جیهوپ نزدیک تر شد
+به هرکی که تازه باهاش اشنا شدی همش میگی عزیزم؟
جیهوپ پرسید
-اوه نه عزیزم....تو اولینشی
یونگی جوری به چیهوپ نزدیک بود که اگه جیهوپ کمی به جلو خم میشد میتونست لب های یونگی رو ببوسه.
توی ذهن جیهوپ غوغا بود،محض رضای خدا اون هیچوقت اینقدر زود وا نمیداد،اما شنبدن صدای خمار اون مرد باعث مبشد دلش بخواد گریه کنه.
+همم.....خب اقای یونگی...قصدت با این "اولین " چیه؟
جیهوپ رک پرسید،حقیقتا جیهوپ پسرای دبیرستانی که با دیدن چشم و ابرو کراششون دست و پاشون رو گم میکردن نبود.پس در نتیجه دوست داشت همه چی مشخص باشه،از بلاتکلیفی متنفر بود.
یونگی جوری خندید که جیهوپ میتونست قسم بخوره تاحالا کسی رو ندیده بود که اینقدر،ظریف،بخنده.
-راستش نمیخوام عوضی باشم.اما با جوابی که میخوام بدم ممکنه فکر کنی یه عوضیم.
البته،البته.شاید اگه دیروز به جیهوپ میگفتن قراره یکی رو ملاقات کنی که به جنتلمنانه ترین نحوه ازت درخواست کنه برای وان نایت،به عقلشون شک میکرد.اما زندگیه دیگه،پر از سوپرایز.
+با توجه به اینکه میدونم جوابت چیه باید بگم که......بنظر من عوضی نیستی عزیزم!
جیهوپ عزیزم رو با لحن خاصی گفت.
یونگی کمی سرش رو تکون داد و دستش رو بالا اورد و از جیهوپ درخواست کرد که دستش رو بگیره.
جیهوپ هم رد نکرد و باقی مونده نوشیدنش رو خورد و با لبخند دست مرد رو گرفت.
یونگی اروم بطرف اتاقی رفت که جلوش یه مرد غول پیکر ایستاده بود.
جیهوپ متن روی در رو خوند.
+هاه پس مدیر اینجایی...
یونگی در و باز کرد و با دست اشاره کرد که اول جیهوپ بره تو.
-درواقع صاحب اینجام عزیزم.
+میدونستم یه جایی دیدمت....
یونگی با لبخند مهربونی تایید کرد و در رو بست.
===============================
جیمین رسما بیهوش شده بود،نامجون داشت با جین خیلی جدی صحبت میکرد که اگر کسی از دور میدیدشون فکر نمیکرد که دارن در مورد دستور پخت یک نوع غذا بحث میکنن.
+خب کیم....نمیدونستم اینقدر ادم متفاوتی باشی.
کوک موذیانه گفت
-سوال اصلی اینه که چرا اصلا باید تو چیزی درموزدم بدونی
تهیونگ روی کلمه تو تاکید کرد،شاید مست بود و حال هواش کمی فرق میکرد،اما باعث نمیشد اصول هاشو فراموش کنه.
کوک تعجب کرد،تهیونگ همون تهیونگ بود،با همون قواعد و قوانین،فقط رفتارش کمی مهربون تر بود.
+نمیتونی کمی فقط کمی خوش برخورد تر باشی؟
واقعا این سوال کوک بود.
-بهت فحش دادم؟
تهیونگ گفت و نوشیدنیش رو سر کشید
+خب....نه...اما...
کوک خواست ادامه بده که تهیونگ شروع کرد به صحبت کردن
-پس چونکه مثل بقیه نمیلیسمت دلیل بر این نیست که بد برخوردم.
کوک خندید.واقعا از ته دل خندید
+هاه...حتما باید اینو برای تراپیستم تعریف کنم
کوک اروم پیش خودش زمزمه کرد
-تراپیست.....هه
تهیونگ با نبشخند و کمی عصبی تکرار کرد
+چیزی شده؟
کوک کنجکاو پرسید
-همشون یه مشت دروغگوئن
تهیونگ با خشم درموردشون حرف میزد
+دروغگو؟چرا همچین فکری میکنی؟
-وقتی کلاس پنجم بودم مامان بابام بردنم پیش تراپیست،با فکر اینکه بالاخره یکی هست منو بسنوه همه چی رو گفتم،اما خب حدس بزن چی؟
و بعد عصبی قلپ دیگه ای از نوشیدنیش خورد.
شاید این اولین دفعه ای بود که تهیونگ پیش کسی غیر از جیمین و جین از گذشتش حرف میزد،و اینرو گذاشت به حساب  مستیش.
-بعد از اون جلسه یه کتک حسابی از پدر و مادرم خوردم.
جونگکوک گیج نگاهش کرد
+چی؟چرا؟
-چونکه راز های خانواده به ظاهر عالیمون رو گفته بودم.خنده‌دار نیست؟
خب واقعا کوک به تهیونگ حق میداد بعد از این تهیونگ تراست ایشو داشته باشه.
خواست حرف دیگه ای بزنه که صدای تهیونگ متوقفش کرد
-خب از دیدنتون خوشحال شدم اقایون،خوشحال میشم امشب رو از حافظه تون پاک کنبد.
و بعد با چشم به جین اشاره کرد که وقت رفتنه.
جیمین رو بزور باند کردن و بعد از خداحافظی کوتاهی رفتند.
- ماهم بریم دیگه،هوسوک کجاست؟
نامجون پرسید.
+حتما یکی رو پیدا کرده بفاکش بده،بریم فردا خودش برمیگرده.
نامجون سری تکون داد و بعد از برداشتن وسایلش اونجارو ترک کرد.
همیشه اوضاع همین بود،اگه سه نفری کلاب میرفتن یا بدون کوک برمیگشت یا بدون‌جیهوپ.
==============================
-حس میکنم چشمام داره از مغزم در میاد
جیمین غر میزد.
صبح روز بعد خب خیلی خوب شروع نشد،البته انتظاری هم نمیرفت خوب شروع بشه،با اون حجم از الکلی که هر سه تا خورده بودن.
اما خب تهبونگ اعتراف میکرد واقعا بهش خوش گذشته.
اما خب با به یاد اوردن دیشب دلش میخواست سرشو به دیوار بکوبه.
+سئول به این بزرگی،چرا باید اون پدرسگ حتما بیاد اونجا؟
تهیونگ برای بار هزارم گفت
+حالا من چه خاکی تو سرم بریزم......
-حالا چیزی نشده ک....
جیمین خواست بگه
+چی چیو چیزی نشده،رسما ساید کصخلیتم رو به کسی که فقط یه روزه دیدمش و از قضا رئیسمم هست نشون دادم،چی میخواد بشع دیگع
تهیونگ به جیمین توپید
_برو بخورش،اینطوری نمیشه که
جین بع تهیونگ تشر زد و خواست بحث رو عوض کنه،مثلا
_از اقای کیم بهم بگو.
+کبم کیه؟
_نامجون دیگه.....همون شریک رئیست.
تهیونگ چشماشو توی حدقه چرخوند
+برو بابا...توام وقت گیر اوردی
جین بالاخره بلند شد و مثل بک مادر نمونه پرخاشگری تهیونگ رو کنترل کرد.
بعد سفارش غذا دادن و اخر هفته عالیشون رو باهم گذروندن.
====================
کوک نیم ساعتی بود توی مطب تراپیستش نشسته بود.
و توی این نیم ساعت فقط و فقط درمورد تهیونگ حرف زده بود.
-خیلی رو مخمه.....یه جورایی هیچکاری نکرده،ولی دلم میخواد سر به تنش نباشه.
+بیشتر توضیح بده
-خب ببین اقای وانگ...خیلی جدیه،توی کارش حرفه ایه،درگیر حاشیه هم نیست،اما ......رو مخمه همش،چشممو مبلندم جلو چشمه،باز میکنم هست،
همه جا هست،اون قیافه اخمو که میمک هاش به سختی تغییر میکنن هنه جا هست.
وانگ اروم خندید
+پسر......بدجوری ذهنتو درگیر کرده،خب مطمئنن برخورد اول خوبی نداشتین،سعی کن باهاش دوست شی کوک
کوک متعجب بهش نگاه کرد
-محض رضای خدا.......چرا باید باهاش دوست باشم،اون اون یه دیوار لعنتی همقدر دیوار چین دورش داره،از فولاده،حتی دیشبم که مست بود خیلی واضح هشدار داد که پامو از گلیمم دراز تر نکنم.
+اوه باور کن اونقدر هم ادم پیچیده ای نیست،فقط پر از رازه ،اینقدر وحشتانکه؟
-اون عوضی لهجمو مسخره کرد!
کوک مثل بچه های تخس گله کرد که وانگ فقط خندید.
+کوک،تو میتونی باهاش دوست شی،دوست بودن هم به معنی این نیست که باهم برید بیرون یا باهم نوشیدنی بخورید یا گپ بزنید.نه ابدا
-پس چی؟
+فقط تا حدی جلو برو که بتونی توی ذهنت مثل افراد دیگه دسته بندیش کنی،تو الان تهیونگ رو توی یه واحد جدا قرار دادی و داری مدام بهش سر میزنی،رابطت رو جوری باهاش جلو ببر که صرفا فقط به عنوان یه کارمند ازش یاد کنی،خیلی ساده.
خب شاید واقعا باید کوک کمی وضعیت رو شل میگرفت.
شاید اونطوری میتونست واقعا اون کابوس رو از ذهنش بیرون کنه.
==================+=====+==
اروم چشماشو باز کرد،کمی کمرش درد میکرد و سوزش داشت اما قابل چشم پوشی بود.
به بدنش چرخیدداد که نفس های گرمی رو روی خودش حس کرد
-صبحت بخیر عزیزم.
جیهوپ هنوزم چشماش بسته بود و با همپن چشمای بسنه لبخندی زد
+همم
-درد داری؟
یونگی به نرمی پرسید
+برای یه وان نایت استند زیادی اهمیت نمیدی؟
جیهوپ بدون منظور پرسبد،یونگی کمی جاخورد اما بازم نرم گفت
-وان نایت؟ولی من فکر نمیکنم بتونم فقط یک شب مزت کنم عزیزم.
جیهوپ چشماشو باز کرد و منتظر توضیح موند.
-میدونم خیلی زوده و از پرویی منه که دارم این رو میگم.
بونگی محترمانه گفت
-نظرت درمورد شب های دیگه چیه؟
جیهوپ خنده نایاوری کرد
+هاه....پس داری ازم میخوای....سکس پارتنرت باشم؟اینقدر خوب بودم؟
یونگ انگشت هاشو نواز وارانه روی بدن جیهوپ میکشید.
-میدونی،اگه اونقدری ثبات داشتم توی زندگیم حتما ازت درخواست میکردم که قرار بزاریم،اما میدونی....من زیاد ادم مسئولیت پذیری نیستم،پس نطرت چیه عزیزم؟
جیهوپ باند شد و لباس هاشو پوشید،یونگی همچنان صبورانه روی تخت خوابیده بود و مناظر جواب بود.
جیهوپ نمیدونست چی بگه،اون مرد واقعا صادق بود،صداقتش جیهوپ رو سردرگم میکرد.
جیهوپ فکر کرد اون همبشه با ادم های مختلف میخوابید،پس چرا فقط یک نفر نباشه و بی دردسر،و اینکه اکه یه روژی که معلوم نیست کی،اگه بخواد بره توی رابطه جدی میتونه تموش کنه.
اما خب غرور خودش رو نگه داشت و بعد از اینکه اماده شد گفت
+باید درموردش فکر کنم.
یونگ ابخندی زد و از روی تخت بلند شد تا جیهوپ رو بدرقه کنه.
-البته عزیزم،هروقت به نتیجه رسیدی میتونی بیای دم در همین اتاق و بگی با مین کار داری.
جیهوپ با سرش تایید کرد و از اتاق بیرون رفت
بونگی رفتنش رو نگاه کرد و بعد از بستن در با خودش زمزمه کرد
-خوشمزه.
======================
سلام سلام
حالتون چطوره،با پارت جدید اومدم خدمتتون.
بابات تاخیر معذرت میخوام،شرایط به طوری نبود که اپ کنم.
از حمایت هاتون مچکرم.
و اینکه ممنون میشم کامنت هاتون و نظر هاتون رو بیینم:)
ووت و کامنت لطفا فراموش نشه.
تا پارت بعدی بدرود.:)

ADDICTION Where stories live. Discover now