_تو الان چیکار کردی؟!
متعجب پرسید و جونگکوک با ابروهایی بالاپریده بهسمتش چرخید.
_چیکار کردم؟
با گیجی پرسید و وقتی تهیونگ با انگشت اشاره روی موهاش رو نشون داد، ابروهاش بیشتر از قبل بالا رفتن. با تصور اینکه شاید هایبرید بهخاطر حرکتش عصبانی شده باشه، جلو رفت و توضیح داد:
_یه حرکت بیمنظور و غیرارادی بود، قصد نداشتم که...
_چون بامزه بهنظر میرسم این کار رو کردی؟
دورگه بین حرفش پرید و پسر از قبل هم گیجتر شد.
_آم... آره؟
سرش رو تکون داد و دوباره بهسمت آینه چرخید.
_خیلیخب، میتونی بری توی اتاقت. هر وقت صدات زدم باهم میریم پایین.
جونگکوک بدون هیچ حرفی سرش رو تکون داد و درحالی که هنوز هم با تردید به تهیونگ نگاه میکرد، از طریق در بین اتاقهاشون، وارد اتاق خودش شد.
هایبرید جوان وقتی صدای در رو شنید، دستش رو بالا آورد و با کمی مکث حرکتی که پسر انجام داده بود رو تکرار کرد. تپ... تپ... از این خوشش اومده بود.
*
فضای خالی وسط نشیمن که توی ذوق میزد، حالا اونقدر شلوغ تزیین و شبیه کلاب شده بود که جونگکوک باور نمیکرد این همونجاییه که روز اول دیده.
میز طویلی از نوشیدنیها و خوردنیهای مختلف مثل اسنک و چند مدل میوه پر شده بود، سمت چپ قرار داده شده و دو خدمتکار حاضر و آماده کنارش ایستاده بودن.
به بعد چند تا مبل سه نفره و میز جمع و جور دیجی فضا رو پر کرده بودن و چراغهای خاموش، باعث میشدن رقص نور بتونه خودنمایی کنه.
ساعت هشت بود که سه نفر از دوستهای پسر دورگه رسیدن و مهمونی به طور رسمی شروع شد. بعد از اون بقیه با فاصلههای چند دقیقه میاومدن و وقتی عقرههای ساعت، هشت و نیم رو نشون داده حدود سی نفر اونجا حاضر بودن.
دختر و پسرهای دورگهای که شیک و جذابترین لباسهایی که جونگکوک توی عمرش هم ندیده بود رو به تن داشتن، نوشیدنی میخوردن، میرقصیدن و میخندیدن.
گویا یه مهمونی بیهدف بود که فقط برای خوشگذرونی برگزار شده بود و همه اونقدر نرمال رفتار میکردن که انگار گرفتن اینطور پارتیهای رندوم، بین پولدارها عادی بود.
تهیونگ بیشتر از اینکه برقصه، مینشست و نوشیدنی میخورد، درحالی که بقیه هر چند دقیقه یک بار از جاشون بلند میشدن تا کمی به بدنشون تکون بدن و انرژی حاصل از نوشیدنیهایی که میخوردن رو تخلیه کنن.
YOU ARE READING
Love (Fu.ck) Me (Kookv)
Fanfiction➳ Love (Fu.ck) Me درحال آپ؛ ✍🏻 در دنیایی که هایبریدها حرف اول رو میزنن، انسانهای معمولی هیچ جایگاهی ندارن. اونها ابتدا فقط موجودات عجیب و کیوتی بودن که انسانها رو سرگرم میکردن؛ اما حالا بخش عظیمی از جامعه رو تشکیل میدن و انسانهای معمولی فقط...