چشمهای پسر جوان درشت شدن و فکر کرد اشتباه شنیده.
_پاهاتو چیکار کنم؟!
لبخند کمرنگی روی لبهای تهیونگ نشست. پای راستش رو روی اون یکی انداخت و بعد با چشم بهشون اشاره کرد.
_ماساژ.
جونگکوک برای لحظهای همونطور سر جاش ایستاد و بعد به خودش اومد. قدم از قدم برداشت تا بهسمت تخت بره که دوباره صدای هایبرید شنیده شد.
_یه روغن ماساژ توی حموم هست، اون رو هم با خودت بیار.
بدون واکنش خاصی مسیرش رو عوض کرد و بهسمت در حمام قدم برداشت. بین قفسههایی که از لوسیون، روغن و شامپوهای مختلف پر شده بودن گشت و با پیداکردن روغن ماساژ، اون رو توی دست گرفت و از حموم خارج شد.
روی تخت کنار پاهای درازشدهی دورگه روی زانوهاش نشست و در روغن رو باز کرد. مقدار نسبتاً کمی از اون رو روی پوست شیوشده و صاف پای راست پسر ریخت و فوراً با دست آزادش مشغول پخش کردنش شد تا روی تخت چکه نکنه.
قوطی روغن رو کنار گذاشت و بعد مشغول پخشکردن قطرههای چربش روی پای هایبرید شد. پوست بدن پسر بینهایت نرم بهنظر میرسید و وادارش میکرد که بیشتر لمسش کنه.
زمانی که روغن کامل پخش شد، فشار دستهاش رو بیشتر و شروع به ماساژدادن کرد. اینطور نبود که ماساژ رو به صورت حرفهای بلد باشه؛ ولی یه سری چیز جزئی میدونست و از همونها استفاده میکرد تا بتونه خوب انجامش بده.
پای هایبرید حالا کاملاً براق بهنظر میرسید و کمی تیرهتر از حالت عادیش دیده میشد. یه گندمی خوشرنگ که با پوست سفید دست خودش تضاد کوچیک و جذابی داشت.
کمی پایینتر رفت و به کف پاش رسید. دونهدونه انگشتهاش رو نرمش کوچیکی داد و تلاش کرد بدون اینکه قلقلکش بگیره، کفش رو ماساژ بده.
تهیونگ حرفی نمیزد و پسر جوان حدس خاصی راجع به کاری که انجام میداد، نداشت؛ چون بهش نگاه نمیکرد. ولی وقتی وارد اتاق شده بود، یه کتاب بین دستهای هایبرید دیده بود و حدس میزد که الان هم درحال کتاب خوندن باشه.
ماساژ پای راستش حدود ده دقیقه طول کشید و بعد از روی تخت بلند شد تا سمت چپش بشینه و همون حرکات رو تکرار کنه.
شلوارکی که پسر دورگه پوشیده بود به سختی تا وسط رونهاش رو میپوشوند که اون هم بهخاطر گشاد بودنش و حالتی که نشسته بود، کمی بالاتر رفته بود؛ ولی جونگکوک تلاش میکرد حین ماساژدادن زیاد بالا نره.
ماساژدادن پای چپش هم ده دقیقه زمان برد و بعد درحالی که در قوطی روغن رو میبست، کمی نیمخیز شد تا بلند بشه؛ ولی قبل از اینکه بتونه زیاد حرکت کنه، طی یه حرکت ناگهانی با کشیدهشدن یقهی لباسش تقریباً روی بدن هایبرید فرود اومد.
![](https://img.wattpad.com/cover/371196193-288-k618375.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Love (Fu.ck) Me (Kookv)
Fanfic➳ Love (Fu.ck) Me تمامشده. ✔️ در دنیایی که هایبریدها حرف اول رو میزنن، انسانهای معمولی هیچ جایگاهی ندارن. اونها ابتدا فقط موجودات عجیب و کیوتی بودن که انسانها رو سرگرم میکردن؛ اما حالا بخش عظیمی از جامعه رو تشکیل میدن و انسانهای معمولی فقط ق...