چند ساعتی از زمانی که به خونه برگشته بودن میگذشت. تهیونگ از همون ابتدا به اتاقش رفته و تا حالا حتی هیچ صدایی از اونجا درنیومده بود.
با اینکه جونگکوک تلاش میکرد شرایطش رو درک کنه و بهش حق بده که بابت مرگ اون فرد ناراحت باشه، باز هم این میزان از غم رو نمیتونست هضم کنه و به این نتیجه میرسید که بهخاطر ژن حیوانیش و اینکه وفادار بودن به افراد زندگیش جزئی از وجودشه، تا این حد ناراحته.
با اینکه توی جامعهی امروزی هیچکس دیگه رفتارهای ژن حیوانیش رو بروز نمیداد، همچنان یک سری از صفات حیوانی توی خیلی از هایبریدها دیده میشدن. درست مثل مکاربودن هایبریدهای روباه.
تا نیمه شب چند باری تصمیم گرفت به پسر جوانتر سر بزنه تا جویای حالش بشه ولی هر بار پشیمون میشد و ترجیح میداد بهش فضا برای تنها بودن و کنار اومدن بده؛ تا اینکه صدای در اتاق خودش رو شنید و متعجب، بهسمتش رفت و بازش کرد.
چشمهاش با دیدن خدمتکاری که جلوش ایستاده و کمی مضطرب بهنظر میرسید، درشت شدن و لب باز کرد تا بپرسه چه اتفاقی افتاده، اما دختر جوان زودتر به حرف اومد:
_جونگکوک شی... به کمکتون احتیاج داریم.چشمهاش درشتتر شدن و متعجب پرسید:
_چه اتفاقی افتاده؟_آقای کیم از وقتی که رسیدید خونه تا حالا لب به هیچ کدوم از وعدههای غذایی که براشون بردیم نزدن. معدهی ایشون حساسه و همچنین همیشه خیلی خوش اشتهان برای همین من و بقیهی مستخدمها یکمی نگرانیم. به نظرتون شما میتونید کاری کنید که غذا بخورن؟
خدمتکار با استرس توضیح داد و باعث شد جونگکوک حتی از قبل هم نگرانتر بشه. حتی غذا هم نمیخورد؟ مگه چقدر از مرگ اون زن ناراحت بود؟!
با عجله قدم به بیرون از اتاق برداشت تا بهسمت اتاق هایبرید جوان بشه؛ اما صدای خدمتکار متوقفش کرد.
_اون در قفله جونگکوک شی...با تعجب بهسمت دختر چرخید و اون فوراً توضیح داد:
_یهکم پیش که بهشون سر زدم و ازشون خواستم کمی غذا بخورن، من رو بیرون و در رو قفل کردن. گفتن کسب مزاحمشون نشه.این بار اخم کمرنگی بین ابروهای جونگکوک نشست و درحالی که مسیرش رو تغییر میداد و دوباره وارد اتاق خودش میشد، گفت:
_حلش میکنم، شماها میتونید استراحت کنید، از نیمهشب گذشته.در اتاقش رو بست و بهسمت در مشترکی که بین اتاقهاشون قرار داشت، قدم برداشت. مطمئن بود که تهیونگ هیچوقت اون در رو قفل نمیکنه، بنابراین نفس عمیقی کشید و دستگیره رو بهسمت پایین فشار داد.
طبق انتظارش، در باز شد و درحالی که از همونجا هم میتونست تهیونگِ نشسته روی تخت رو ببینه، وارد اتاق شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/371196193-288-k618375.jpg)
VOUS LISEZ
Love (Fu.ck) Me (Kookv)
Fanfiction➳ Love (Fu.ck) Me تمامشده. ✔️ در دنیایی که هایبریدها حرف اول رو میزنن، انسانهای معمولی هیچ جایگاهی ندارن. اونها ابتدا فقط موجودات عجیب و کیوتی بودن که انسانها رو سرگرم میکردن؛ اما حالا بخش عظیمی از جامعه رو تشکیل میدن و انسانهای معمولی فقط ق...