_صبح بهخیر!
پخششدن صدایی بلند و آشنا اون هم درست کنار گوشش، باعث شد شوکه و ترسیده از خواب بپره و درحالی که فوراً نیمخیز میشد، اطرافش رو نگاه کنه.
تونست تهیونگی که کنارش روی زانوهاش ایستاده بود و بهش میخندید رو ببینه و بعد درحالی که با گیجی به ساعت کوکی روی پاتختی نگاه میکرد، پرسید:
_ساعت چنده؟ خواب موندم؟
تهیونگ با انرژیای که معلوم نبود اون وقت صبح -درحالی که نیمهشب مست به خواب رفته بود- از کجا نشأت میگرفت، فوراً پاسخ داد:
_ساعت شیش و نیمه، هنوز نیم ساعت تا تایمی که باید بیدار بشی مونده.
جونگکوک گیجتر از قبل دستش رو توی موهای پریشونش فرو برد تا کف سرش رو بخارونه و درحالی که درک نمیکرد اون هایبرید چرا اینقدر سرحال و هیجانزدهست، پرسید:
_پس چرا بیدارم کردی؟
_پیش خودم گفتم باحال میشه اگر امروز همهچیز برعکس باشه و من بیدارت کنم؛ نه؟
پسر کوچیکتر درحالی که حالا دستهاش رو هم روی تخت گذاشته و چهار دست و پا شده بود، پاسخ داد و با چشمهای درشتش صورت پسر مقابلش رو برانداز کرد.
جونگکوک فقط... نمیفهمید؟ دم اون دورگه بهطرز واضحی داشت از روی هیجان تکون میخورد و گوشهاش برخلاف حالت همیشگی و طبیعیشون که روی موهاش کنار سرش میافتادن، حالا سیخ بالای سرش ایستاده بودن؛ اما یه چیزی با همیشه فرق داشت و نمیدونست که اون چیه.
یه دستش رو روی صورتش کشید و دست دیگهاش رو حرکت داد تا پتو رو از روی بدنش کنار بزنه.
_جالب بود.
_هی! چرا واکنشی به صورتم نشون ندادی؟
تهیونگ معترضانه پرسید و پسر بزرگتر دوباره نگاهش رو به صورت هایبرید مقابلش داد. چشمهاش رو روی اجزاش چرخوند و بعد طوری که انگار تازه نگینهای کوچیک و بزرگ روی گونههاش رو دیده بود، ابروهاش رو از روی شگفتی بالا انداخت. حالا متوجه شده بود که چی فرق میکرد.
_واو! چقدر باحاله.
این رو درحالی گفت که انگشت اشارهاش رو جلو میبرد تا یکی از اون نگینها که رنگ صورتی ملایمی داشت و قلبیشکل بود رو لمس کنه و تهیونگ لبخند زد.
_بامزه شدم، نه؟
این رو درحالی پرسید که مستقیم با چشمهای درشت و لبخند گندهاش -و البته دم قهوهای رنگی که پشتسرش تکون میخورد و به چپ و راست میرفت- از فاصلهای کم به چشمهای جونگکوک نگاه میکرد و وقتی که اون سرش رو به نشونهی مثبت تکون داد، فوراً گردنش رو بهسمت پایین خم کرد تا موهاش رو نشون بده و با زبون بیزبونی ازش درخواست کنه که «تپتپ»ـش کنه.
BẠN ĐANG ĐỌC
Love (Fu.ck) Me (Kookv)
Fanfiction➳ Love (Fu.ck) Me درحال آپ؛ ✍🏻 در دنیایی که هایبریدها حرف اول رو میزنن، انسانهای معمولی هیچ جایگاهی ندارن. اونها ابتدا فقط موجودات عجیب و کیوتی بودن که انسانها رو سرگرم میکردن؛ اما حالا بخش عظیمی از جامعه رو تشکیل میدن و انسانهای معمولی فقط...