صبح زود بود و اتاق هنوز توی تاریکی و سکوت شیرینی غرق بود. جونگکوک بیدار شده و روی تخت کنار تهیونگ، همونطور خیره به چهره آروم و بیخیالش که خوابیده بود، با خودش فکر میکرد که چقدر این لحظات رو دوست داره.
نگاهش روی تارهای موهای پریشون تهیونگ که روی صورتش افتاده بودن، خیره مونده بود. همون لحظه بود که صدای در اومد؛ یک تق تق آروم اما بازم برای جونگکوک کافی بود که زود بلند بشه، سریع و بیصدا بره سمت در اتاق، تا تهیونگ بیدار نشه.
در رو باز کرد و با دیدن خدمتکار که بیرون ایستاده بود، کمی بیرون رفت تا صدای صحبت کردنشون هایبرید رو بیدار نکنه و در حالی که در رو تقریبا بسته بود، زمزمهوار پرسید:
_چی شده این موقع صبح؟
خدمتکار فوراً جواب داد:
_چند تا از دوستهای آقای کیم اومدن و میخوان ایشون رو ببینن.
پسر مومشکی مکث کوتاهی کرد، سری به نشونهی فهمیدن تکون داد و گفت:
_باشه، برو ازشون پذیرایی کن و بگو آقای کیم داره دوش میگیره، تا چند دقیقه دیگه میاد.
خدمتکار با تکون سرش تایید کرد و آروم از اونجا دور شد. جونگکوک هم در رو بست و با لبخند به سمت تخت برگشت.
تهیونگ هنوز خواب بود و نفسهای عمیق و آهستهای که با آرامش از سینهاش بیرون میاومدن، فضای اتاق رو پر کرده بودن.
پسر بزرگتر خیلی آروم روی لبه تخت نشست و دستش رو به نرمی روی موهای تهیونگ کشید. بعد از چند ثانیه، با نوک انگشتهاش گونهی گرم و نرمش رو نوازش و زمزمه کرد:
_تهیونگ... بیدار شو.
پسر دورگه پلکهاش رو کمی باز کرد، هنوز خوابآلود، نگاه گیجی به جونگکوک انداخت و تلاش کرد کمی لود بشه. جونگکوک با همون تن صدای آروم و ملایم ادامه داد:
_دوستهات اومدن، میخوان ببیننت.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و به سختی از جاش بلند شد، با دستی که روی چشمهاش کشید، سعی کرد خواب رو از خودش دور کنه و همزمان پرسید:
_کیا اومدن؟ کِی اومدن؟
جونگکوک شونه هاش رو بالا انداخت و درحالی که خودش هم بلند میشد، پاسخ داد:
_نمیدونم، حدود یه دقیقه پیش یکی از خدمتکارها اومد و خبر حضورشون رو داد. بهش گفتم بهشون بگه داری دوش میگیری.
پسر جوانتر سری به نشونهی تأیید تکون داد و درحالی که دستش رو بین موهاش میکشید، به سمت در مشترک حموم و توالت قدم برداشت و سوال دیگه ای پرسید.
_چرا زودتر بیدارم نکردی؟ ساعت دیگه ده شده...
جونگکوک قبل از پسر وارد حموم شد تا شیر آب رو توی وان باز کنه و همزمان توضیح داد:
BẠN ĐANG ĐỌC
Love (Fu.ck) Me (Kookv)
Fanfiction➳ Love (Fu.ck) Me درحال آپ؛ ✍🏻 در دنیایی که هایبریدها حرف اول رو میزنن، انسانهای معمولی هیچ جایگاهی ندارن. اونها ابتدا فقط موجودات عجیب و کیوتی بودن که انسانها رو سرگرم میکردن؛ اما حالا بخش عظیمی از جامعه رو تشکیل میدن و انسانهای معمولی فقط...