ابروهاش رو بالا انداخت و مردد پرسید:
_مطمئنی؟ منظورم اینه که... هیچ انسانی موبایل نداره و...
تهیونگ درحالی که شونههاش رو بالا میانداخت و دستش رو بیاهمیت توی هوا تکون میداد، بهسمت در کشویی و شیشهایِ اون فروشگاه قدم برداشت و گفت:
_خب که چی؟ تو میشی اولیش. دنبالم بیا.
ابروهای پسر بزرگتر، بیشتر از قبل بالا پریدن؛ اما چیزی نگفت و به تبعیت از حرف هایبرید، پشتسرش وارد فروشگاه شد.
خریدن وسایل الکترونیکی و هوشمند همیشه نیازمند وقت و دقت فراوونن؛ اما نه برای قشر تیلیاردر. اونها بدون اهمیت، چیزی که اون لحظه دلشون میخواد رو میخرن و بعداً اگر ازش راضی نبودن، فقط میرن و یکی دیگه میخرن؛ مثل یه تیشرت ساده.
تهیونگ با همین روش، زیر پونزده دقیقه یه لپتاپ و یه موبایل هوشمند با بالاترین مدل از برند سامسونگ رو خرید و بعد از سپردن خریدها به دست پسر جوانی که همراهشون قدم برمیداشت، از فروشگاه خارج شد.
اون لعنتی طوری رفتار میکرد که انگار همین الان یه بستنی خریده، نه لپتاپ و موبایل! و این شدیداً باعث میشد که جونگکوک حین راه رفتن یه فروپاشی روانی رو تجربه کنه.
به این فکر میکرد که ممکن بود روزی انسانهای معمولی هم اینطوری زندگی کنن؟ حالا... نه دقیقاً اینطوری؛ اما ممکن بود که بتونن حداقل یه زندگی نرمال و عادلانه داشته باشن؟
لعنت به هایبریدها! اونها طوری رفتار میکردن که شخصی مثل جونگکوک حتی توی رویاهاش هم نتونه یه زندگی عالی و بینقص رو برای خودش و همنوعهاش تصور کنه!
پسر جوان دیده بود که توی بالاترین طبقهی همون پاساژ، یه رستوران و کافیشاپ وجود داره و میتونستن برای خوردن نهار همونجا برن. اون درواقع پیشنهادش رو هم داد؛ اما تهیونگ با گفتن جملهی «غذاهای اینجا آشغالن» باهاش مخالفت و اعلام کرد که یه رستوران عالی با فاصلهی ده دقیقه از پاساژ میشناسه و اکثر وقتها به اونجا میره.
به این ترتیب خودشون رو با آسانسور به پارکینگ رسوندن و راهیِ رستوران شدن.
مسیر پاساژ تا رستوران تقریباً توی سکوت گذشت و حرف خاصی زده نشد؛ بهجز ذهن جونگکوک که حتی از یه دیسکو هم پر سروصدا تر بود و حتی خودش هم نمیدونست که دقیقاً به چه چیزی فکر میکنه.
با اینکه فقط یک هفته از روز اولی که اون هایبرید رو دیده بود میگذشت، همهچیز به قدری عجیب پیش رفته بود که باعث شده بود اینطوری گیج باشه.
چنین رفتاری از طرف هایبریدها با انسانها نرمال نبود و مسئلهی اصلی همین بود. تهیونگ با همهی انسانهایی که براش کار میکردن همینطور رفتار میکرد یا جونگکوک براش فرق داشت؟
![](https://img.wattpad.com/cover/371196193-288-k618375.jpg)
VOUS LISEZ
Love (Fu.ck) Me (Kookv)
Fanfiction➳ Love (Fu.ck) Me تمامشده. ✔️ در دنیایی که هایبریدها حرف اول رو میزنن، انسانهای معمولی هیچ جایگاهی ندارن. اونها ابتدا فقط موجودات عجیب و کیوتی بودن که انسانها رو سرگرم میکردن؛ اما حالا بخش عظیمی از جامعه رو تشکیل میدن و انسانهای معمولی فقط ق...