پرواز طولانی بود. چیزی نزدیک به دوازده ساعت توی آسمون بودن؛ ولی هر دو پسر بیشتر زمان رو در سکوت سپری کردن.
تهیونگ همچنان سعی میکرد باهاش رسمی رفتار کنه؛ ولی جونگکوک متوجه شده بود که اینطور نیست که کاملاً از حالت صمیمی خارج شده باشه.
پسر کوچیکتر حتی توی خواب هم دمش رو تکون میداد و گوشهای پشمالوش گاهی با صداهای کوچیکی که توی کابین به وجود میاومدن، تکون میخوردن و این شیرین بود، خیلی شیرین.
جونگکوک توی صندلی چرمی و راحتش فرو رفته بود و در ظاهر داشت ریلکس میکرد؛ ولی درواقع توی فکر بود. هنوز نمیتونست دلیل دقیق این رفتارهای تهیونگ رو بفهمه.
وقتی داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد، تهیونگ که بین خوابش چند لحظهای میشد که بیدار شده بود و با گیجی اطراف رو نگاه میکرد، نیمنگاهی بهش انداخت و زیر لب گفت:
_خیلی وقت داریم... تو هم بهتره یکم استراحت کنی.
جونگکوک سعی کرد چشمهاش رو ببنده و برای لحظاتی حتی خوابش برد؛ ولی ذهنش همچنان مشغول بود.
اینکه داشتن به پاریس میرفتن هیجان و استرس خاصی بهش وارد میکرد؛ ولی همهی اینها چیزی نبودن که بخواد به روش بیاره.وقتی به فرودگاه شارل دوگل رسیدن، هوا هنوز روشن نشده بود و هواپیما آروم روی باند نشست. جونگکوک با یه تکون کوچیک، چرت پسر کوچیکتر رو پاره کرد و گفت:
_بیدار شید قربان، رسیدیم.
تهیونگ سعی کرد سریعاً به خودش بیاد و همراه پسر بزرگتر از هواپیما پیاده شد. چمدونها رو تحویل گرفتن و به محض خروج از فرودگاه، ماشین گرونقیمتی که تهیونگ از قبل کرایه کرده بود رو دیدن که منتظرشون بود.
راننده که یه مرد میانسال مودب بود، درها رو براشون باز کرد و چمدونها رو توی صندوق عقب گذاشت.جونگکوک در تمام این مدت متوجه شد که تهیونگ یه جورایی خوشحال و پرانرژی بهنظر میرسه، انگار که این سفر براش یه ماجراجویی بزرگ باشه. دمش مدام با هیجان تکون میخورد و گوشهاش هم گاهی میلرزیدن.
وقتی به هتل رسیدن، صبح زود بود و خیابونها هنوز خیلی شلوغ نشده بودن. تهیونگ بهسمت لابی هتل رفت و بعد از چککردن ورود، به جونگکوک گفت:
_اتاقمون آمادهست، چمدونها رو بیار تا بریم بالا.
جونگکوک بهخاطر شنیدن «اتاقمون» کمی مردد و متعجب بود؛ ولی دنبالش رفت و وقتی در اتاق باز شد، متوجه شد که فقط یه تخت بزرگ دونفره وسط اتاقه.
«اینجا قراره باهم بمونیم؟» این سوال توی ذهنش اومد؛ ولی چیزی نگفت و فقط به کارش ادامه داد.
تهیونگ خودش رو روی تخت انداخت و با تکون کوچیکِ دمش، نشون داد که از این وضعیت خیلی راضیه.
![](https://img.wattpad.com/cover/371196193-288-k618375.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Love (Fu.ck) Me (Kookv)
Fanfic➳ Love (Fu.ck) Me تمامشده. ✔️ در دنیایی که هایبریدها حرف اول رو میزنن، انسانهای معمولی هیچ جایگاهی ندارن. اونها ابتدا فقط موجودات عجیب و کیوتی بودن که انسانها رو سرگرم میکردن؛ اما حالا بخش عظیمی از جامعه رو تشکیل میدن و انسانهای معمولی فقط ق...