Part5
ماشین هر لحظه با سرعت بالاش به جونگکوک نزدیکتر میشد و نمیدونست چرا موقرمزی این خیابون لعنتی رو طی نمیکنه. رگهای مغزش از فشار بیرون زده بودند و در یک لحظه حس کرد از عرق خیس شده. به خودش فشار آورد و از بین بازوبستهکردن لبهاش، صدایی بیرون اومد.
- هی... جون... جونگ...
نمیدونست چی داره میگذره، فقط میخواست اسم جونگکوک رو به زبون بیاره؛ اما نمیدونست باید بهخاطر طلسم چیزی نگه یا جونگکوک رو با خبر بکنه!
راننده بالأخره فهمید که جونگکوک بهاندازهی کافی سربههواست؛ پس سریع دستی رو کشید. چرخهای اسپورتش با جیغ بلندی به زمین چنگ زدند و رد سیاهی رو، روی آسفالت داغ بهجا گذاشتند.
جونگکوک که تقریباً چند قدم تا رسیدن به اون سمت خیابون فاصله داشت، حالا انگار با اون صدای بلند و بوقی که در ازای هزاران فحش و بدوبیراه بود، به خودش اومد. با چشمهای گرد به مردمی که نگران بودند و رانندهای که سرش رو از پنجره بیرون آورده و داد میکشید، نگاه کرد. یک لحظه مغز لعنتیاش از کار افتاد؟ الان خودش رو به کشتن میداد و حتی نمیدونست چرا یککم دقت نکرده. انگار که قلبش تازه به خودش اومده باشه، با شدت زیادی خودش به در و دیوار کوبید و با صدای بلند جیغ زد. احساس خطر تازه توی رگهاش جریان پیدا کرده و باعث آژیر قرمز شده بود.
دستش رو، روی قفسهی سینهاش گذاشت تا کمی آرومش بکنه؛ اما انگار اون ماهیچهی بیقرار ترسیده و زهرهاش ترکیده بود. از بین مردم، نگاهش به چهرهی طوفانی تهیونگی افتاد که از اون سمت خیابون با قدمهای سنگین بهسمتش میاومد. فکر میکرد الان میاد و براش ابراز نگرانی میکنه، به همین خیال خواست لبخند بزنه و مرهمی بشه برای قلبش؛ اما این دستهای بزرگ و کشیدهی تهیونگ بودند که یقهاش رو چنگ زدند و بهسمت عقب هلش دادند. تن درشتش رو توی پیادهرو برد و محکم به دیوار نقاشیشدهی پشتش کوبید. جونگکوک از شُکِ چشمهایی که مثل ببر شده بودند، مسخشده بهشون زل زد. احساس کرد زیر دستهای شکارچیه و هر لحظه ممکنه دندونهای تیزش توی گردنش فرو بره و تیکهتیکهاش بکنه. جگوار درون چشمهای تهیونگ، خرگوش بیچاره و مظلوم جونگکوک رو ترسونده و به تنش لرز انداخته بود.
تهیونگ خواست لب باز بکنه، خواست سرش فریاد بزنه و بگه اگه الان اون ماشین لعنتی بهت میخورد، باید چیکار میکردم؟ از افکاری که ناگهانی بهش حمله کرده و مثل صدایی روی دور تند توی سرش پخش میشد، میترسید. شاید اگه همون اوایل دانشگاه بهش میگفتند جونگکوک توی مرز تصادف و آسیب بوده، شونهای بالا میانداخت و با همون چشمهای خنثی به راهش ادامه میداد. چی عوض شده بود که حالا قلب خودش هم از نگرانی جیغ میکشید؟
زبونش سعی میکرد تکون بخوره و حرفی بزنه؛ اما وقتی دید نه اجازهای داره و نه توانی، بیجون سرجاش افتاد.
بعداز چند دقیقه سکوتی که بین دو پسر جریان داشت، مردمی هم که برای چند ثانیه ترس رو تجربه کرده بودند، متفرق و حالا این تهیونگ و جونگکوک بودند که تازه متوجه شدند با فاصله یک نفس و رخبهرخ هم ایستادند. تهیونگ به خودش اومد و تن منقبضشدهاش رو ریلکستر کرد. شونههاش پایین افتادند، انگشتهاش از دور یقهی موقرمزی شل شدند و کف دستهاش روی سینهی ستبرش قرار گرفتند. تازه تونست تپشهای نامنظم قلب پسر کوچیکتر رو درک بکنه. چرا به فکر خودش هم نرسیده که لحظهای تلاش بکنه تا پسرک آروم بشه؟ خودش هم توی وضعیت بدی قرار گرفته بود و میدونست ترسیده؛ پس آروم دستهاش رو از سینهی پسر برداشت و یک قدم عقب رفت. از سمت دیگه جونگکوک کاملاً متوجه بود که قلبش از یک جایی به بعد بهخاطر اون ماشین و سرعت لعنتیاش بیشفعالی نمیکرد؛ بلکه هیجان نزدیکیِ تهیونگ و دستهای سردی که روی سینهاس نشستند، قلب عاشقش رو طوفانی کرده بودند، دقیقاً مثل چشمهای جگوار روبهروش.
تهیونگ دستش رو به کیفش رسوند، بطری آبش رو بیرون کشید و بهطرف جونگکوک پرتش کرد. جونگکوک با واکنش سریعی بطری پلاستیکی رو گرفت و بیحرف جرعهای ازش نوشید. دیگه حتی خجالت میکشید به ماشین بستنی که چند قدم با تهیونگ فاصله داشت، نگاه بکنه.
پسر بزرگتر وقتی هالهی شرم رو اطراف جونگکوک دید، سری از تأسف تکون داد و آروم ضربهای به شونهاش زد. جونگکوک سرش رو بلند کرد و به تهیونگی که دوباره مشغول حرفزدن با زبان مختص بهخودش شد، نگاه کرد.
«بهخاطر یک بستنی نزدیک بود خودت رو به کشتن بدی، بچه! بیا بریم.»
جونگکوک بیحرف و مثل بچههای خطاکار، پشت تهیونگ راه افتاد. انگار که پدری مچ پسرش رو درحال ارتکاب کار اشتباهی گرفته، به همون اندازه شرمسار بود؛ صدالبته که دلش نمیخواست توی چشمهای تهیونگ آدم دستوپاچلفتی به نظر بیاد.
YOU ARE READING
Hela Mig
Fanfictionتکمیل شده 〔 ShortStory , Vkook 〕 ⇢ɴᴀᴍᴇ : Hela Mig ⇢ɢᴇɴʀᴇ : Angst, School Life, Slice of life, Psychology ⇢ᴡʀɪᴛᴇʀ : Nia تهیونگ هیچوقت فکرش رو نمیکرد بیرحمی که توی دنیای بچگیش داره، باعث بشه یک شب زندگیش از این رو به اون رو بشه. عزیزانش رو از دست...