part2

258 17 0
                                    


منم سریع رفتم دنبالشون بدون اینکه فرصت کنم چیزی بگم یا چیزی بپرسم سریع اونو به اتاق عمل بردن و بعد اسم یه دکترو پیج کردن به اتاق عمل ....همون لحظه یه پرستار اومد سوال پیچم کرد منم هر چی که اتفاق افتاده بودو میدونستم گفتم....پرستار پرسید:چیزی همراهش نبود؟؟یکم فکر کردم و گفتم:نمیدونم....حواسم به چیزی نبود....پرستار:پس بهتره برید اونجا رو بگردید .....شاید کیفشو پیدا کردید...من که هنوز گیج میزدم گفتم:اهان...باشه باشه......داشتم میرفتم که پرستاره دوباره صدام کرد :ببخشید اقا هزینه عمل و پول بیمارستان رو....._اهان باشه الان پرداخت میکنم...بعد از اینکه هزینه ی بیمارستان و پرداخت کردم از بیمارستان رفتم بیرون .....دختراو طرفدار ها هنوز بیرون از بیمارستان بودن با دیدن من هم جیغشون رفت هوا بدون نگاه کردن و توجه بهشون تو ماشین نشستم و راه افتادم تو راه بودم که لیام بهم زنگ زد ...._الو لیام..._هی پسر تو کجایی ۲ ساعته منتظرتیم...._وای لیام نمی دونی چی شد سرم داره میترکه .....دارم دیوونه میشم....._چی شده؟؟؟حالت خوبه؟؟؟...همه ی ماجرا رو براش تعریف کردم و گفتم سریع خودتو برسون تا بیشتر از این دیوونه نشدم ..._باشه با پسرا میام الان اینجان...._نه نه نه الان غلغله میشه تنها بیا..._باشه پس با سوفیا میام..._باشه میبینمت....
به محلی که دختره توش تصادف کرده بود رسیدم ماشینو پارک کردم و اطراف خیابونو نگاه کردم یه کوله رو زمین بغل خون هایی که خشک شده بود افتاده بود .....حدس زدم دختره دانشجو باشه ....رفتم جلو تا کوله رو بر دارم که یه پسره اومد کوله رو از زمین بر داشت دویید.....وای دیگه واقعا دارم دیوونه میشم اینو دیگه کجای دلم بزارم....سریع پشت سر پسره دوییدم .....وای این چرا اینقدر تند میدوه به سمت کوچه پس کوچه ها دویید منم دنبالش رفتم....اه..لعنتی گمش کردم...... حالا چجوری کیفشو گیر بیارم؟؟با ناراحتی و بی حالی به سمت ماشین رفتم و به سمت بیمارستان حرکت کردم...
**********************************به سمت اتاق عمل رفتم رفتم که دیدم لیام و سوفیا سرگردون با کلی تغییر قیافه اون وسط وایسادن رفتم طرفشون و باهاشون حرف زدم ...دکتر از اتاق عمل اومد بیرون رفتم سمتش و ازش حاله اون دختره رو پرسیدم .....دکتر پرسید:شما چه نسبتی باهاش دارین؟؟منم که از اون سوال کلیشه ای که تو همه ی فیلما بود خسته شده بودم ..سربع همه چیزو براش تعریف کردم..و دکتر هم سرشو تکون دادو گفت:متاسفانه مریض رفته تو کما و معلوم نیست کی از کما در میاد
.
.
.

Accident(persian fanfiction)Where stories live. Discover now