part9

133 19 2
                                    

از نگاه دختر داستان:
نایل کاغذ و خودکار اوردو همه مشغول نوشتن اسم شدن.....ومنم داشتم نگاشون میکردم.....که نوشتنشون تموم شدوکاغذا رو تو یه ظرف ریختن....وجلوم نگه داشتن.....تا خواستم دستمو به سمت ظرف ببرم نایل دستشو مینداخت تو ظرفو همش میزد....دوباره اینکارو تکرار کرد....۳-۴بار تکرارش کرد که عصابم خورد شدو گفتم:اااااااا بسته دیگه بزار یدونه ور دارم.....دستمو تو ظرف انداختمو یه دونه ور داشتم...............................
.
.
.
.کاغذو باز کردم.......
........................
............تو کاغذ نوشته بود....النا....بلند خوندمش ......زین تقریبا داد زد و گفت: این اسمومن انتخاب کرده بودمممممم خندیددمو گفتم:مرسی خیلی اسمه قشنگیه....دوستش دارم....به نایل نگاه کردم قیافش گرفته بود....فکرکنم دوست داشت اسمی که اون اتنخاب کرده بود و بردارم...تو فکر بودم که پری گفت:پس تا موقعی که اسمت یادت بیاد اسمت الناست....سرمو تکون دادم و خندیدم...نایل که دیگه قیافش گرفته نبودگفت:خوب بچه ها گشنتون نیست؟من که خیلی گشنمه...هری_خوب یه چیز سفارش بدین بیارن....سوفیا:نه ما خودمون یه چیز درست میکنیم...النور:اره شما اینجا بمونین ما میریشناسی
چیز درست می کنیم...پری:من بلد نیستما...هیچکس هم نمیتونه بهم یاد بده..النور:حالا تو بیا من بهت یاد میدم..پری:نه خسته ات میکنم...زین:حالا برو شاید یاد گرفتی..پری:باشه عزیزم حالا چون تو میگی..میرم...النور:حالا دو ساعت لاو نترکون بیااااا...پری:ایششششش حسود...دخترا رفتن و منو پسرا تنها شدیم...نایل و لیام شروع کردن به حرف زدن...:النا پلیس اون کسی که بهت زده بودو پیدا کرده...فعلا بازداشته اگه میخوای میتونی شکایت نکنی و ولش کنی بره..._اممممممم قبل از این یه سوال دارم..._بفرمایید..._من روزی که من تصادف کردم کیفی چیزی همراهم نبود؟؟؟ینی مثلا...نایل:چرا من رفتم دنبالش وقتی پیداش کردم یه پسره اومد کیفتو دزدید دنبالش دوییدم ولی گمش کردم...قیافش یادمه...ولی وقت نشد که برم پیش پلیس واسع چهره شناسی
سرمو تکون دادمو گفتم:اوهومم....النور از اشپزخونه اومد بیرون و گفت:تو چرا نمیای؟شونمو انداختم بالا اومد کمکم کردو رفتیم تو اشپزخونه...دیدم هر کدوم از دخترا مشغول یه کارین منم که با یه دست شکسته نمیتونستم کاری کنم...فقط نگاه شون کردم و غذا ها رو چشیدم نظر دادم..بالاخره غذا درست شد و مشغول غذا خوردن شدیم...
*****
بچه ها موقه ای که من این ف ف رو نوشتم زین و پری باهم دوست بودن...و این شکلی شد...
من الان خیلیییییییی خیلیییییی به نظر احتیاج دارمممممم....
این جوری فک میکنم دارم واسه خودم میزارمو هیشکی نیست بخونه...
راستی ...
تو اینستا هم ف ف رو میزارم...
تو پیج Niall.Iran...
ووووو....
امیدوارم در کل راضی باشین....
Xxx

Accident(persian fanfiction)Where stories live. Discover now