._مشکلی پیش نمیاد....به سمت در پشتی رفتیم کسی اونجا نبود فقط چنتا بادیگارد بود....همه سوار ماشیناشون شدن.....منم دختره رو گذاشتم تو ماشینو راه افتادم....وسط راه لیام بهم زنگ زد_بله..؟_نایل قراره خونه کی بریم؟هری گفت بریم خونه ی اون...._نه بیاین خونه من..._باشه....میبینمت..._باشه.......دختره گفت:الان چه اتفاقی واسم میوفته؟...کی حافظم برمیگرده؟...کی....._هی هی نگران نباش ما پیشتیم و کمکت میکنیم حافظت برگرده....._اما..من....._میدونستی خیلی عجولی؟؟؟؟؟_امممممم نه اصلا نمیدونم چه جور ادمیم فقط یه چیزای مبهمی تو ذهنمه.._ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم....._نه...ناراحت نشدم.....میدونی اولین باری که دیدمت قیافت خیلی برام اشنا بود انگار که خیلی وقته میشناسمت....دستپاچه شدمو گفتم:واقعا؟؟؟؟_اره انگار قبلا میشناختمت .... نه من اولین باره که می بینمت........به خونه رسیدیم هم زمان با من بچه ها هم رسیدنو با کمک بچه ها بردیمش بالا....همه اش میخواست یه چیز بگه ولی نمی گفت....پرسیدم:چیزی شده؟؟؟؟_نه نه .....ینی اره......من ...من باید تمام این مدتی که... که حافظم به دست میاد پیش شما باشم..؟؟_دوست نداری پیش ما باشی..._نه نه ....خیلی از اشنایی باشما خوشحال شدم....ولی....من نمی خوام مزاحمتون..باشم.....چون....اخه....شاید سالها طوب بکشه که حافظمو به دست بیارم.....النور:حالا یه جوری میگه مزاحم انگار چیه...
ما هم از اشنایی با شما خیلی خوشحال شدیم.... _ولی آخه میدونین......بهتره....بهتره من تو ....هتل باشم......پری:لطفا حرف نزن ینی چی ما اینجاییم بعد تو بری تو هتل...؟؟؟؟؟دیگه بهش فکرنکن.....النور دستاشو بهم کوبیدو گفت:حالا نوبت قرعه کشی واسه اسم انتخاب کردنه....******
نظررررررر.....
میخواممم
بخدا نظر بدین هیچی نمیشه

YOU ARE READING
Accident(persian fanfiction)
Разноеبا یـــه تصـــادف زنــدگــیِ خیــلیا تغییــر کــرد زنــدگیــِ یــکی مثـلِ نـــایـــل هـــوران *** «یه فن فیک فان»