part10

711 159 62
                                    

قبلا از مامانای که توی مطب پزشک دیده شنید بوده بچه ها بقدری گریه می کنند، که اشک اونهارو هم درمیاورند و تا خود صبح پا به پای بچه هاشون گریه می کنند، بعدش دلشان می خواست که بچه شون رو بندازن توی کوچه؛ خودشان تا صبح راحت بخوابند.

تهیونگ شب اول رو که بزور و بخاطر غرغر های پرستار تهیون رو برای شیر خوردن بیدار کرد،پسرکش بعد شیر خوردن سریعا خوابش برد بوده.

تهیونگ انتظار داشت از شب دوم صدای جیغ و گریه های تهیون را بشنود، ساعت از دو صبح گذشته و پسرکش حتی برای شیر خوردن هم بیدار نشد؛ بزور با راه و روش های که پرستار بهش یاد داد تهیون رو بیدار می کند.

: حداقل یه قلوپ شیر بخور.

بزور چند قطر شیر درون دهانش ریخته، تهیون با گریه شیشه شیر رو پس می زند و به ثانیه نکشید خوابش می برد؛ تهیونگ با ابرو های بالا پرید پسرکش رو نگاه می کرد.

: جدی جدی سیر شدی!.. پس اون غول همیشه گرسنه ی تو شکمم کی بوده؟

بچه رو سر جایش بر می گرداند و زنگ ساعت رو برای دوساعت بعد تنظیم می کند، امشب دومین شبی بوده که با یک شکم صاف و بدون نگرانی اینکه نکند غلت بخورد، به بچه فشار بیاورد می خوابید و فقط باید مراقب بخیه های شکمش می بوده.

صبح روز بعد صدای زنگ در از خواب بیدارش کرد، با خیال اینکه صدای زنگ ساعته ش ترسید صاف روی تخت می نشیند؛ با دیدن پسرکش که اروم و بی صدا کنارش خوابید چشم هاش تا اخرین حد ممکن باز می شود. مگه بچه رو اخرین بار سر جایش بر نگرداند بوده؟

برای بار سوم ساعت شیش صبح از خواب بیدار شد، شیر فسقلی رو زورکی به خوردش داد؛ مطمئنن بعدش اون رو توی تخت خواب کوچولوی خودش گذاشته، یاکه بقدری گیج خواب بوده که تهیون رو کنار خودش خوابند!

: اوه...!
دست و پاهای کوچولوش را چک می کند، خوشبختانه روی بچه غلت نخورد و انگار در این نو ماه دیگر عادت کرد بوده که در خواب غلت نخورد؛ روی پهلو می خوابید و تا خود صبح تکان نمی خورد.

دوباره زنگ به صدا در میاید، هنوز بیست دقیقه ی دیگر به ساعت شیر خوردن تهیون مانده؛ یکی داشت در می زد و قبل از رفتن بچه رو سر جای خود بر می گردادند، دوان دوان به سمت در می رود.

: این دیگه کدوم بیشعوری که دستش رو از روی زنگ بر نمی دارد!؟

ان بیشعور جونگ کوک قابلمه ی غذا به دست ست، پدرش یک عالمه ی غذای مقوی که اشپزشان پخت رو به دست جونگ کوک داد تا برای تهیونگ بیاورد.

تا در رو برای جونگ کوک باز می کند قابلمه ی درون بغلش پرت می شود، مرد بی اجاز وارد خانه ش می شود و دوان دوان به سمت اتاق بچه می رود.

جونگ کوک بخاطر دیدن اون بچه قبول کرد بوده که غذا برای تهیونگ بیاورد، وگرنه غذاها رو مستقیما درون سطل اشغال پرت می کرد؛ زحمت تا اینجا امدن رو به خودش نمی داد.

دزد اسپرمWhere stories live. Discover now