part16

446 156 66
                                    

بعد از دوهفته بلخره به خانه برگشته بودند و ولی نه به دلخواه خودشان فرمانده به زور بیرونشان کرد بوده،در این مسافرت دو هفته ی حسابی به یونگی و هوسوک خوش گذشته بوده؛  تمام شهر گشته بودند و گاهی هم برای قایق سواری و دیدن جزیره های اطراف رفته بودند.

هوسوک و یونگی با چمدان های سنگین و پر از سوغاتی از ان شهر بندری  داشتند بر می گشتند،  تهیونگ  سوغاتی که هیچ حتی نتوانسته بوده یک ذره اسپرم از جونگ کوک بگیرد؛  پسر کوچولوش بهش فرصت گشت گذار نداد و تمام این دو هفته رو با تهیون کنار جونگ کوک در اردوگاه گذراند بوده.

بیشتر از هرکسی به تهیون خوش گذشته و اونجا باباش بوده که بغلش کند و براش لالایی بخواند،  اینجا توی خانه می سپردنش به پرستار و پرستارهم  می گذاشتش  توی گهواره ی برقی تا بخوابد؛ کسی نبوده بغلش کند و براش لالایی بخواند.

بدون خداحافظی با جونگ کوک از اردوگاه بیرون زد بودند ، تهیونگ این چهار پنج ساعت راهرو غرغر کرد و پسر کوچولوش تمام راهرو خوابید بوده؛  تا پایشان را از قطار بیرون گذاشتند با اقای جئون روبه رو شدند که به استقبال نوه و دامادش امد بوده.

هوسوک از اینجا بعد راهش از انها جدا بوده و زودتر از انها تاکسی گرفته و می رود، تهیونگ میان برادرش و اقای جئون گیر افتاد و یونگی اصرار داشت تاکسی بگیرند؛ اقای جئون هم می خواست که خودش نوه ش رو تا خانه برساند ولی یونگی قبول نمی کرد،   تهیونگ وسط اون دوتا داشت اینور و انور کشید می شد.

تهیونگ بغل گوش برادرش پچ پچ کنان،

:گناه دار ناراحتش نکن بیا باهاش بریم.

یونگی اخم کرد با صدای بلندی،
: خیلی ممنون ولی ما تاکسی میگیریم.

این زنگ تلفن اقای جئون بوده که به این کشمکش پایان داد، اقای جئون بیخیال بگو مگو با ان جوانک شد و بخاطر دخترش باید زود به خانه بر می گشت؛  ناچارا اینبار رو مجبور شد بوده عقب بکشد و حتی فرصت نکرد بوده که نوه ی عزیزش رو بغل بگیرد، باید هرچه سریعتر به خانه بر می گشت.

بوسه ی کوچکی روی دست کوچولوی تهیون غرق خواب می زند، با دامادش خداحافظی می کند و  به یونگی نگاه هم نمی کند؛ به همراه دستیارش از انها دور می شود.

یونگی پشت سر پیرمرد داشت صورتش براش کج و کوله می کرد، تهیونگ نگران بوده یکوقت اقای جئون سر برگرداند و این صورت یونگی رو ببینده؛ یونگی بی توجه به غرغرهای تهیونگ چمدان هارو پشت سر خود می کشد، 
: بیا بریم تاکسی رسید.

: مگه تاکسی گرفتی!

سری تکان می دهد و این سرعتش تهیونگ رو شگفت زد کرد، تهیونگ ندیده بوده که برادرش در حین بحث و مجادله با اقای جئون داشت تاکسی هم می گرفت؛ یه سه چهار دقیقه ی می شد که خانم راننده اون بیرون منتظرشان ست.

دزد اسپرمWhere stories live. Discover now