بعد از دوهفته بلخره به خانه برگشته بودند و ولی نه به دلخواه خودشان فرمانده به زور بیرونشان کرد بوده،در این مسافرت دو هفته ی حسابی به یونگی و هوسوک خوش گذشته بوده؛ تمام شهر گشته بودند و گاهی هم برای قایق سواری و دیدن جزیره های اطراف رفته بودند.
هوسوک و یونگی با چمدان های سنگین و پر از سوغاتی از ان شهر بندری داشتند بر می گشتند، تهیونگ سوغاتی که هیچ حتی نتوانسته بوده یک ذره اسپرم از جونگ کوک بگیرد؛ پسر کوچولوش بهش فرصت گشت گذار نداد و تمام این دو هفته رو با تهیون کنار جونگ کوک در اردوگاه گذراند بوده.
بیشتر از هرکسی به تهیون خوش گذشته و اونجا باباش بوده که بغلش کند و براش لالایی بخواند، اینجا توی خانه می سپردنش به پرستار و پرستارهم می گذاشتش توی گهواره ی برقی تا بخوابد؛ کسی نبوده بغلش کند و براش لالایی بخواند.
بدون خداحافظی با جونگ کوک از اردوگاه بیرون زد بودند ، تهیونگ این چهار پنج ساعت راهرو غرغر کرد و پسر کوچولوش تمام راهرو خوابید بوده؛ تا پایشان را از قطار بیرون گذاشتند با اقای جئون روبه رو شدند که به استقبال نوه و دامادش امد بوده.
هوسوک از اینجا بعد راهش از انها جدا بوده و زودتر از انها تاکسی گرفته و می رود، تهیونگ میان برادرش و اقای جئون گیر افتاد و یونگی اصرار داشت تاکسی بگیرند؛ اقای جئون هم می خواست که خودش نوه ش رو تا خانه برساند ولی یونگی قبول نمی کرد، تهیونگ وسط اون دوتا داشت اینور و انور کشید می شد.
تهیونگ بغل گوش برادرش پچ پچ کنان،
:گناه دار ناراحتش نکن بیا باهاش بریم.
یونگی اخم کرد با صدای بلندی،
: خیلی ممنون ولی ما تاکسی میگیریم.این زنگ تلفن اقای جئون بوده که به این کشمکش پایان داد، اقای جئون بیخیال بگو مگو با ان جوانک شد و بخاطر دخترش باید زود به خانه بر می گشت؛ ناچارا اینبار رو مجبور شد بوده عقب بکشد و حتی فرصت نکرد بوده که نوه ی عزیزش رو بغل بگیرد، باید هرچه سریعتر به خانه بر می گشت.
بوسه ی کوچکی روی دست کوچولوی تهیون غرق خواب می زند، با دامادش خداحافظی می کند و به یونگی نگاه هم نمی کند؛ به همراه دستیارش از انها دور می شود.
یونگی پشت سر پیرمرد داشت صورتش براش کج و کوله می کرد، تهیونگ نگران بوده یکوقت اقای جئون سر برگرداند و این صورت یونگی رو ببینده؛ یونگی بی توجه به غرغرهای تهیونگ چمدان هارو پشت سر خود می کشد،
: بیا بریم تاکسی رسید.: مگه تاکسی گرفتی!
سری تکان می دهد و این سرعتش تهیونگ رو شگفت زد کرد، تهیونگ ندیده بوده که برادرش در حین بحث و مجادله با اقای جئون داشت تاکسی هم می گرفت؛ یه سه چهار دقیقه ی می شد که خانم راننده اون بیرون منتظرشان ست.
YOU ARE READING
دزد اسپرم
Romanceتهیونگ بعد از فهمیدن اینکه یه قسمت اضافی توی بدنش دار می خواست قبل از در اوردنش ازش استفاده بکند. : مردتیکه ی بی حیای اسپرم دزد! دست هایش را روی شکمش می گذارد، اخم هایش را برای مرد در هم می کشد. : داد نزن بچه م میترسه. : من این مرتیکه رو مینداز...