زندگی تو یه نقطه برام تموم شد.
دقیقا اون لحظهای که تو برام تموم شدی.
تو ایده آل من بودی دقیقا همون آدمی که میخواستم وقتی صبح چشمامو باز میکنم جلوم ببینمش.
اینو بارها و بارها بهت گفته بودم.
حتی برات سناریوشو چیده بودم. یادته؟
"یه روز صبح چشمامو باز میکنم و میبینم با چشمای پف کرده رو به روم دراز کشیدی و داری نگام میکنی"
گفتی نه! من صبح زودتر از تو بیدار میشم تو خیلی خوابالویی. صبح بیدار میشم پرده هارو میکشم نمیزارم بخوابی.
گفتم بداخلاق میشم.
گفتی برات صبحونه درست میکنم. خندم گرفت. گفتی نخند کلی غذاهای خوشمزه بلدم.
گفتم پس تو بخند بذار من نگات کنم.
تو ایده آل من بودی. نه چون سرتاپات با من فرق میکرد.
چون هنوزم که هنوزه با فکر کردن بهت لبخند میزنم. تو ایده آل من "بودی" .."2021, 4 may
jm_گند زدی، گند.. زدیم! اون دیگه خودش نیست.. عوض شده و مطمئن باش هیچوقت دیگه نمیتونی ببینیش اگه خودش نخواد...
آهی کشید و مثل تهیونگ به صندلی تکیه زد.
یعنی انقدر اونو شکسته بود که حتی دوست نداشت اونارو ببینه؟
چی جیمین رو انقدر اذیت میکرد؟_برام کامل تعریف کن چه اتفاقی تو اون بار کوفتی افتاد کیم تهیونگ، من راه کمیو نیومدم که الان بخوام با این حرفت بزنم زیر همه چی.
_مطمئنی بخاطر جیمین اومدی؟
_منظورت چیه؟
تهیونگ خندهای تمسخرآمیز کرد و بدون اینکه به سوالش جواب بده سوال دیگهای پرسید که باعث شد حرفش مثل تیری تو قلب پسر کنار دستش بشینه..
_چند سال پیش که زیرم خوابیدی باید به اینجاش فکر میکردی جئون جونگکوک، من حتی مطمئن نیستم به خاطر کسی که خوردش کردی اینجا باشی!
ناباور نگاهی بهش انداخت و با خیز برداشتن یکدفعهای به سمتش یقهی پیرهنش و با خشونت به سمت خودش کشید، مرد بزرگترم برای دفاع از خودش دستشو رو دستایی که یقشو گرفته بودن گذاشت تا از خودش جداش کنه، اما اون مرد واقعا از خودش قوی تر بود و تلاشش به هیچ جایی نرسید.
جونگکوک درسته اشتباه کرده بود، حماقت کرده بود، اما تهیونگ حق نداشت قضاوتش بکنه…
_کیم تهیونگ تو منو حق نداری قضاوت کنی، فهمیدی؟ حق نداری وقتی خودتم باعث حالشی منو متهم کنی، فکر کردی فقط من مقصرم تو این داستان؟ خودتو نمیبینی؟ من جای تو بودم شرمم میشد تو چشمای بهترین رفیقم نگاه کنم و بهش بگم بعد از چند سال برای برگردوندنش برگشتم. حالاام گورتو گم کن از اینجا که بودنت فقط باعث میشه برینی تو همه چیز!
یقشو بالاخره ول کرد و ازش فاصله گرفت. سیگاری از تو جیبش در اورد و با روشن کردنش پک عمیقی ازش گرفت.
_جونگک..
_اسم منو به زبونت که جز دروغ چیزی نمیتونه بگه نیار! فقط فعلا از جلو چشمام گمشو تهیونگ!
![](https://img.wattpad.com/cover/372880367-288-k735694.jpg)
YOU ARE READING
Metanoia
Fanfictionجئون جونگکوک کسی که با اجبار به جیمین نزدیک میشه... و پارک جیمین، روانپزشکی که بیمار بود و از اختلالش خبر نداشت.. عشقِ ظاهری جونگکوک رو باور میکنه...؟ چی میشه اگه با یک خیانت از طرف جونگکوک، جیمین تصمیم به ترک کشورش بگیره تا به عشقش خاتمه بده، ام...