من تاریک‌ترین قسمتای روحتو دیدم و بجای رفتن، بوسیدمشون.
اما تو؟
بعد از دیدن تاریک ترین قسمتای روحم بیخیالِ همه چیز شدی و رفتی..
همه چیز رو به تفکراتی مثلِ:
"دوستت ندارم، حوصله ات و ندارم، دروغگوام، با احساساتت بازی کردم، غرورت رو شکستم، اعتماد به نفست و خورد کردم و.. " وصل کردی.
اما فقط کافی بود که درک کنی منم یک انسانم و گاهی ممکنه ک نیاز داشته باشم که تنها باشم و تو چهارچوبِ خودم باشم.
فرق منو تو این بود ک من درک میکردم و تو به جای درک کردن تصمیم میگرفتی که فاصله بگیری.
حالا سوال من ازت اینه
"واقعا نمیدونستی که فقط باید درک کنی یا دنبال بهونه بودی؟
2021, may 8
_نمیخوای خودتو معرفی کنی مرد جوان؟
این حرف و زد و سه نفری که پشتش ایستاده بودن نفس کشیدن رو یادشون رفت…
جیمین دید که بعد از این حرفش چطور چشمای اون مرد خیس شد و سرش به پایین افتاد.
نکنه سوال اشتباهی پرسیده بود.؟
با تعجب به سمت اون سه نفر برگشت ولی نگاه متعجب اونا باعث شد این دفعه خودش به شک بیوفته..
نکنه اون فرد آدم معروفی بود که از نشاختش تعجب کردن؟
_ هی.. شماها چرا اینطوری نگاه میکنید؟
نکنه آدمِ معروفیه این مرد؟
و جواب سوالش شد سکوت.. سکوتی که هیچ کس جرات نداشت اون رو بشکنه..
اصلا چی باید میگفتن؟
میگفتن چطور معشوقه‌ات رو یادت نمیاد؟
چطور فردی که حاضر بودی براش بمیری رو یادت نمیاد؟
یا چه کاری باید انجام میدادن؟ همینطور به سکوتشون ادامه میدادن و اون مرد و از گمراهی نجات میدادن یا جوابش رو میدادن و با گفتن اینکه کسی که ازش متنفر بودی جلوت ایستاده، چطور نمیشناسیش.. با این سوال اون مرد رو گمراه میکردن..؟
گیج شده بودن همشون اما یونگی که انگار از همشون کمی خونسردتر مونده بود تک خندی زد و گفت:
_میدونیم دوست نداری ببینیش و احتمالا دیگه ازش خوشت نیاد، اما بهتره این شوخیو تمومش کنی جیمینا…
گیج شد…
دوست نداشت ببینه؟
کی رو؟
مردی که سر تا پا سیاه پوشیده بود رو؟
و چرا باید از اون فرد خوشش نیاد؟
مگه چه کاری انجام داده بود که ترجیح میدادن به جای معرفیش فقط ذهنیت منفی در موردش تو فکرش ایجاد کنن؟
_ مسیح.. خب بگین نمیخواین معرفیش کنین دیگه.. چرا انقدر طفره میرین؟
یونگی چند قدمی برداشت و با گرفتن دستاش مجبورش کرد که بهش نگاه کنه و طوری که فقط جیمین بشنوه گفت؛
_جیمین.. تو جونگکوک رو یادت نمیاد؟
_پس اسمش جونگ‌کوکه؟
مسیح.. خب از اول بگین دیگه.. چرا انقدر طفره میرین و حرفای عجیب غریب میزنین؟
اخه چه لزومی داره من این مرد رو بشناسم؟؟
ESTÁS LEYENDO
Metanoia
Fanfictionجئون جونگکوک کسی که با اجبار به جیمین نزدیک میشه... و پارک جیمین، روانپزشکی که بیمار بود و از اختلالش خبر نداشت.. عشقِ ظاهری جونگکوک رو باور میکنه...؟ چی میشه اگه با یک خیانت از طرف جونگکوک، جیمین تصمیم به ترک کشورش بگیره تا به عشقش خاتمه بده، ام...
