part 2

106 23 3
                                    


بالشت رو محکم سمت فلیکس پرت کرد
_یا لی فلیکس زندگیمو خراب کردی
+به من چه من فقط داشتم از اشپزیش تعریف میکردم ، انگار تقصیر منه بابات زنگ زده به بابام که اشپزتون رو قرض بدین بچم نمیتونه غذا کوفت کنه
_من میدونم چی کارش کنم که پاشو بزاره رو کولش و بره
فلیکس از پشت پناهگاهش بیرون امد و با تهدید سمت جیسونگ رفت و گفت
+هعی هعی فکر اذیتش رو به کلت راه نده که خیلی برام عزیزتر از چیزیه که فکرش رو میکنی اگر بعد از برگشتنش یکی از موهاش کم شده باشه یا سفید شده باشه بیچارت میکنم هان جیسونگ
جیسونگ متعجب به فلیکس نگاه کرد ، تاحالا این لحن رو از فلیکس نشنیده بود ، اون همیشه همه چیز رو به جز خانوادش به شوخی میگرفت و حالا برای یه اشپز؟
خم شد تو صورت فلیکس
_یااااا یونگ بوکااا عاشق اشپزتون شدی؟
فلیکس با تعجب نگاش کرد و بعد از فکر اینکه عاشق برادرش شده باشه ناخوداگاه چهرش درهم رفت و محکم تو سر جیسونگ زد
+اه اه حالم بد شد ،نخیر عاشقش نشدم
جیسونگ از حالت فلیکس فکر دیگه ای پیش خودش کرد و سریع به حالت دو زانو رو تخت نشست و محکم توی سر خودش زد
_وایییییی ببین چقدر زشته که تو حالت بد شد واییی من نمیتونم با یه غول زندگی کنم، واییی قیافشو ببینم اشتهام بدتر کور میشه واییی بدبخت شدمممم
فلیکس با تعجب نگاهش کرد اون الان داشت از برادر خوشتیپ و زیباش به عنوان یه غول یاد میکرد ، برادری که هرکس دیده بودش رسما عاشقش میشد بخاطر خوش قیافه بودنش
+تو چی داری میگی؟ من تاحالا پسر به این خوشگلی ندیدم به جز داداشت البته . اونوقت داری میگی غول؟
_داداشای من کجاش خوشگلن؟ من تنها خوشگل خاندان هانم ، اینو ول کن آشپزتون رو بگو الکی نگو ها ، خیلی زشته؟
با فکری که به ذهنش اومد قیافه ناراحتی به خودش گرفت و انگشت اشاره و وسطش رو در هم قفل کرد و توی دلش از مسیح بخاطر دروغش معذرت خواست و گفت
+ببین اره خب الکی گفتم واقعا زشته ، خیلی زشته ، هرکس که میبینتش چندشش میشه ، تازه بذار یه چیزی بگم بین خودمون باشه ، چندبار دیدم حین اشپزی دست تو دماغش میکنه ولی چون نتونستم ثابتش کنم از قصر بیرون نمیندازنش چون دستپختش واقعا خوبه حتی با وجود عن دماغ و موهای زیربغلش توی غذا
با این حرف فلیکس عوقی زد و بالشت رو تو صورتش کوبید و گفت
_چجوری میتونی بخوریشون
دوباره با فکر بهش عوق زد و باعث شد فلیکس لبخند شیطانی بزنه
با صدای در بفرماییدی گفت و در باز شد
دختر ریز جسه در رو باز کرد و تعظیم کوتاهی کرد
*علی حضرت گفتند که مهمانتون رسیدن
فلیکس با شوق بلند شد
+ولی‌عهد باهاشونن؟
دختر گیج شده به فلیکس نگاه کرد
*کدوم ولی‌عهد
فلیکس کلافه نچی گفت
+چان هیونگم باهاشه؟
دختر خجل لبخندی زد و با گفته "خیر شاهزاده" تعظیمی کرد و بیرون رفت
حدودا دو ماه میشد که برادرش رو ندیده بود و دلش براش به شدت تنگ شده بود پس با ذوق دست جیسونگ رو گرفت و سمت در کشید که با مقاومت جیسونگ مواجه شد
_دلم نمیخواد یه غولو ببینم جون من تنها برو
+میخوای بیاد تو اتاقت برای دیدنت؟
_اه اه نمیخوام پاشو بزاره تو اتاقم بیا بریم
بدو بدو با ذوق از پله ها پایین میرفت و جیسونگ با قیافه گرفته و اروم پشت سرش ، شنیدن صدای جیغ فلیکس و صدای به شدت جذاب مردونه‌ای نگاهش به جلوی در ورودی و پسر جذاب و خوش هیکل جلو در خیره موند
*ندو فلیکس میوفتی
اون دیگه کی بود ؟ چرا انقدر جذابه؟ خاک تو سرت فلیکس جذاب واقعی اینه نه داداشای من . فلیکس رو از کجا میشناسه؟
خواست این صدای ذهنیش رو با چشم تو چشم شدن با فلیکس بهش نشون بده که یهو فلیکس شروع کرد به دویدن و خودش رو تو بغل اون پسر جذاب انداخت
با چشمای گرد به فلیکس و پسری که اروم با خنده دستش رو دور تن فلیکس پیچیده بود و توی گوشش چیزی میگفت نگاه کرد
*فلیکس میخوای بفهمن من فقط یه اشپز نیستم
+خفه شو دلم برات تنگ شده الان مهم نیست چیز دیگه ای تازه بابای جیسونگ هم که میدونه بقیه مهم نیستن به این دیوونه بازیای من عادت دارن
مینهو اروم خندید و بعد از اینکه پسر ولش کرد سمت جیسونگ برگشت و تعظیم کوتاهی کرد
*من سرآشپز لی مینهو هستم شاهزاده
جیسونگ دهنش یک متر باز مونده بود. کوش اون اقا غوله؟ ناباور زیر خنده زد
_بابا ایراد نداره قیافه چیزی نیست که دست خود ادم باشه ، کو سرآشپز اصلی ، حالا زشت بودنش مهم نیست ، فقط موقع غذا درست کردن دست تو مماخش دیگه نکنه بسه ، اه اه موهای زیر بغلشم بزنه لطفا
مینهو با بهت به اون بچه نگاه میکرد . اون کجاش زشت بود ؟ تازه کی دست کرده بود تو دماغش . ااییییی موهای زیر بغلشو نزنه؟ کی دیگه تو این دوره زمونه موهای زیر بغلشو نمیزنه؟
با چندش به پسر نگاه کرد و حق به جانب دستش رو به پهلوش زد
*هعی هعی بچه میدونی که شوخی با هیونگت خیلی زشته حتی اگر شاهزاده باشی ؟ اونم شوخی به این چندشی؟
_به نظر من که این شوخی شما اصلا درست نیست این آشپز اصلیه رو کجا قایم کردی . اصلا تو کی هستی که امدی تو خونه ما؟
با صدای انفجار فلیکس بهش نگاه کردن و انگار جیسونگ تازه فهمیده بود کسی که شوخی کرده بود اون پسر جذاب نیست بلکه دوست اسکل خودشه
جیغی زد و دنبال فلیکس افتاد
_این بود غول زشت و بی ریخت و گنده که مماخش رو میریخت توی غذا و موی زیر بغلش تو غذا پیدا میشد این که خیلی جذابه بی شعور از داداشای منم جذاب تره خره خدا شفات بده
+من که گفتم خوشگل ترین پسری که تو زندگیم دیدم تو باور نکردی
مینهو با شنیدن جیغای جیسونگ  و حرف هایی که فلیکس بهش زده بود خندش گرفته بود ولی با دیدن اینکه اون دو تا اروم نمیگیرن جلو رفت و خواست فلیکس رو توی بغل بگیره که فلیکس جا خالی داد و جیسونگ که توقع نداشت توی بغل مینهو افتاد و هردو با بهت تو چشمای هم خیره شدن و فلیکس با ذوق به اون دوتا
ابرویی بالا انداخت و گفت
*من جذابم؟
جیسونگ توی همون وضعیت هول کرده تند تند شروع به حرف زدن کرد
_نه نه
*ولی الان گفتی جذابم
_اره خب نه یعنی اره منظورم از جذاب جذاب نبود یعنی جذابی ولی جذاب اههههه
فلیکس بلند زیر خنده زد و گفت
+هعی از بغل دوست پسرم بیرون بیا
جیسونگ با بهت از بغل مینهو بیرون امد و گفت
_دوست پسرت؟برا همین ناراحت شدی؟میگم چرا اشپزتون رو بغل کردی انقدر با ذوق پس دوست پسرته
مینهو اروم خندید و سمت فلیکس رفت و موهاش رو بهم ریخت و جوری که خودشون بشنون گفت
*شاید میخواستم مخش رو بزنم ، برنامم رو خراب کردی که
فلیکس همونجوری گفت
+اتفاقا منم میخوام مخ داداشش رو بزنم
مینهو ابرو بالا انداخت
*پس واجب شد تو غذای یکی از این شاهزاده ها سم بریزم چون میخواد دوست پسرمو بدزده ازم
جیسونگ کلافه از پچ‌پچشون پوفی کشید که چشمش به هیونجین که با غیظ به مینهو نگاه میکرد افتاد
با دیدن نگاه جیسونگ رو خودش محکم و با اعتماد به نفس از پله ها پایین رفت و نگاه فلیکس و مینهو رو به خودش جذب کرد 
×شاهزاده فلیکس خیلی مردمی هستن؟ حتی دوست پسرش رو از بین اشپزا انتخاب میکنه
فلیکس به مینهو ضربه نامحسوسی زد و فهموند که این همون پسری که میخواد مخش رو بزنه
مینهو اروم "توف تو سلیقت این فقط قیافه داره" گفت و به فلیکس فهموند خوشش نیومده از شخص مورد نظر
هیونجین خواست توهین بیشتری بکنه که با شنیدن صدای هاسونگ، پدر هیونجین و جیسونگ سکوت کرد
&لی مینهو ، خوش امدی پسرم ، یونگچان بالاخره اجازه داد نور چشمش پاش رو توی کاخ ما بزاره
مینهو لبخند خجلی زد و تعظیم کوتاهی کرد
*از دیدنتون خوشبختم علی حضرت
هیونجین و جیسونگ با تعجب به حرفای پدرشون گوش میکردن ، نور چشم علی حضرت یه پسر اشپز بود؟چرا فامیلیش لی؟
_شما باهم ازدواج کردین؟
مینهو و فلیکس با تعجب نگاهش کردن
*نه چطور؟
_اخه فامیلی هاتون
*نه ازدواج نکردیم
نمیتونست حرفی درباره برادریشون بزنه
&میخوام از مهمونمون خوب نگه داری کنین ، اون تعطیلاتش رو در اختیار ما گذاشته ، مینهو امیدوارم افتخار بدی با اینکه تو تعطیلاتی حداقل یکبار دستپختت رو بچشم ، خاندان سلطنتی جوری ازت تعریف میکنن که من منتظرم بهترین غذای عمرم رو از دست های تو بخورم
مینهو لبخندی زد
*خاندان سلطنتی به من لطف دارن ، حتما هرچی دوست دارین کافیه بهم بگین براتون سریع اماده میکنم
&مچکرم پسرم
و با صدا کردن پسری رو به مینهو کرد و گفت
&این پسر سوبین هست، توی این چند روز اون هرچی بخوای رو برات فراهم میکنه و همراهته ، سوبین لطفا مینهو و جیسونگ رو به ویلایی که قراره توش اقامت داشته باشن ببر
سوبین چشمی گفت و با لبخند به مینهو نگاه کرد ، بدجور از این پسر خوشش میومد احساس میکرد دوستای خوبی میتونن باشن

Prince's special flavorWhere stories live. Discover now