part 3

94 21 0
                                    

-اخه چطور امکان داره من درک نمیکنم ، چطور میتونه با یه اشپز قرار بزاره ؟ اون یه شاهزادست
+اینکه اعتراف کنی حسودی کردی چیز بدی نیست مگرنه هممون میدونیم از نظرت اگر یه شاهزاده با یه کارگر بره تو رابطه مشکلی نداره
_من حسودی نکردم
×دروغ میگه
_خفه شو یونجون تا خودم خفت نکردم
×یااااا چانگبینا میبینی چقدر بی ادب
+ولش کن فعلا داره اتیش میگیره از حسودی، هرچی نباشه شاهزاده فلیکس یه اشپز رو به پرنس قصر ما ترجیح داده
و هر دو پسر زیر خنده زدن و باعث در امدن جیغ‌های دخترونه‌ی هیونجین شدن
_برادرای من به جای حمایت من دارن بهم میخندن
یونجون و چانگبین با دیدن ناراحت شدن هیونجین خندشون رو خوردن و منتظر ادامه‌ی غر های هیونجین موندن
_میدونین چیه اون پسره الان تو قصر ماست و من هیچ کاری نمیتونم بکنم چرا؟ چون معلوم نیست چی داره که عزیز دردونه تمام خاندان های سلطنتی کره‌ی زمینه ، چند وقت دیگه یهو دیدی میخوان اتاق من رو بگیرن و بدن به اون پسره‌ی بیشعور
+هعی پسر انقدر ناراحت نباش به این فکر کن که واقعا حال جیسونگ خوب میشه و میتونه غذا بخوره درست و حسابی، بعدشم...میتونی با جیسونگ اوکی کنی وقتی از قصر رفتن به ویلا کلی اذیتش کنه و یا اصلا دعوا بندازه بین فلیکس و مینهو
_دعوا بندازه؟ جیسونگ میگفت تا گفته میخواد مینهو رو اذیت کنه یهو فلیکس عصبانی شده جوری که تاحالا این حالتش رو جیسونگ ندیده
با صدای در بحث بینشون رو خاتمه دادن و با شنیدن اینکه غذا آمادست سمت غذاخوری قصر راه افتادن
با دیدن اینکه مینهو دقیقه کنار پدرش جایی که جای هیونجین بود نشسته و کنارش هم فلیکس جا گرفته ، با حرص صندلی کنار چانگبین رو کنار کشید و روش نشست و با غضب به پسر نگاه کرد
بعد از جا گرفتن همه پشت میز ، هاسونگ شروع به صحبت کرد
*پسرامو بهتره بهت معرفی کنم ، البته پسر ها ایشون اشپز سلطنتی خاندان لی هستند ، لی مینهو ، از همه‌ی شما بزرگتره پس میخوام با هیونگتون محترمانه رفتار کنید ، اون لطف کرده و میخواد برای درمان جیسونگ کمکمون کنه
مینهو سری تکون داد و فقط هیونجین بود که بی اهمیت خیره به مینهو نگاه میکرد
ایشون چانگبین هستن ولیعهد و بزرگترین پسرم که یک سال از شما کوچک‌تره ، دومین پسرم یونجون ، سومین پسرم هیونجین ، برادر دوقلوش جیسونگ ، ته‌هیون و کای
همه به مینهو سلام دادن به جز هیونجین
$خاک تو سرت با اون صلیغت این ادبم ندار
&به خدا خیلی مودب و مهربون و هنرمنده نمیدونم چرا با تو اینجوریه
$من اصلا از وجودش خبر نداشتم فکر میکردم پنج تا پسر داره از وجود این یکی خبر نداشتم
فلیکس بی حواس از اینکه سوبین کنارشونه و میتونه صداشون رو بشنوه جواب مینهو رو داد
&هیونگ تو باید همه خاندان های سلطنتی رو به ترتیب و درست بشناسی به هر حال توهم یه شاهزاده‌ای، بعدشم خب عادیه اون توی هیچ مهمونی یا مجلسی شرکت نمیکنه
مینهو با تعجب چپ چپ به فلیکس نگاه کرد تا دهنش رو ببنده و به سوبین پر از بهت سری تکون داد تا فعلا سکوت کنه تا بعدا براش توضیح بده
بعد از جمع شدن سفره هر کس خواست سمت اتاقش بره که ته‌هیون دست مینهو رو گرفت و ازش خواست اگر خسته نیست به جمعشون بپیونده و مینهو هم با روی خوش قبول کرد
_مینهو هیونگ توی بازی ها خیلی عالیه مخصوصا بازی های هوشی،تنها کسی هست که میتونه چان هیونگ رو شکست بده تو بازی ها
هیونجین پوزخند عصبی زد
+نمیدونستم آشپزاتون حکم دلقک هم دارن و باید سرگرمتون کنن
فلیکس عصبی به هیونجین براق شد
_بهتره حرف دهنت رو بفهمی هان هیونجین مگرنه بعدا پشیمون میشی ، از صبح تاحالا هرچقدر هر چی گفتی مینهو تحملت کرده و جوابت رو نداده ، اگر کمی ادب سرت بشه میفهمی که مینهو به عنوان اشپز اینجا نیست و کار هرکس براش قابل احترامه ، چه تویی که شاهزاده ای و با تابلوهات سرگرمی چه مینهو هیونگ که یه آدم عادیه و سرگرمی و کارش اشپزی ، پس حرف دهنت رو بفهم
و با عصبانیت بلند شد و جمع رو ترک کرد، مینهو پشت فلیکس بلند شد و با عذرخواهی کوچیک از جمع و تشکر از ته‌هیون بخاطر دعوتش دنبال فلیکس رفت و شش پسر رو تو بهت گذاشت
هیچ کدوم نمیفهمیدن دلیل این عصبانیت فلیکس چیه ، فلیکس سر هیچ کدوم از دوست پسراش تاحالا انقدر عصبانی نمیشد و همیشه میخندید ولی این پسر انگار براش فرق داره که کسی که عصبانیتش کم پیداست اینجوری بخاطرش عصبانی شده
کای_این فلیکس بود؟ چقدر عصبانی شد تاحالا عصبانیتش رو ندیده بودم
جیسونگ_منم دومین بارمه قبلا یه بار یکی به هانا توهین کرده بود همین قدر عصبانی شد ، فکر کنم واقعا عاشق این پسره شده
ته‌هیون_کارت خیلی زشت بود هیونگ،من ازش دعوت کردم بیاد تو جمعمون ولی با این رفتارت خجالت کشیدم
هیونجین پوفی کرد و با ناراحتی از دادی که فلیکس سرش کشیده بود بلند شد و بعد از ظهر بخیر گفتن به برادراش وارد اتاقش شد وسمت تابلویی که نیمی از چهره فلیکس روش نقاشی شده بود رفت و پارچه ای روش افتاد تا نگاهش بهش نیوفته و ناراحت‌تر بشه

_____________________

مینهو پشتش راه افتار و توی حیات موفق شد دستش رو بگیره و سمت خودش برشگردونه
+هعی هعی پسر انقدر اعصبانیت نداره
_واقعا که من اینجوری ازش پیش تو تعریف کردم اونوقت یه کاری کرد من خجالت زده بشم خیلی خره
+فلیکس مهم نیست پیداست چون گفتی من دوست پسرتم حرصش گرفته، بهتره بگی الکی گفتی،من باهات شرط میبندم که باهام اوکی میشه
_حالت خوب نیستا هیونگ ، من روش کراشم نه اون رو من
+کی من حرفام اشتباه در امده که الان تو اینجوری داری میگی؟
_جدی میگی؟
+اره ، اصلا بیا شرط ببندیم به محض گفتن اینکه دوست پسرت نیستم میاد ازم معذرت میخواد
فلیکس لبخند گنده ای زد و سر تکون داد
_سر کیف لویی ویتون که جدید امده
+اگر تو باختی کت جدید گوچی !پ
_قبوله
+قبوله
*شنیدم یه خوشتیپ به خوشتیپاشون اضافه شده امدم ببینم کیه ولی ای بابا ای بابا مینهو هیونگ خودمونه که
هر دو با لبخند به جونگین نگاه کردن و سلام کردن
جونگین دوست فلیکس و جیسونگ بود که هر از گاهی با فلیکس همراه میشد و به استرالیا میومد برا همین مینهو رو میشناخت و از معدود افرادی بود که میدونست مینهو برادر فلیکسه
_به بقیه نگو مینهو کیه حتی جیسونگ
*ای بابا اشپز سلطنتی استرالیا اینجا چی کار میکنه
+امده تعطیلات تو کره ولی هتل گیرش نیومد مجبور شد بیاد تو قصر اقامت داشته باشه
هر سه پسر اروم خندیدن و جونگین همینجور که خودش رو روی کول مینهو انداخته بود وارد قصر شدن
جیسونگ که منتظر جونگین بود دم در امد و با دیدن جونگین رو کول مینهو ابرویی بالا انداخت
*یا جیسونگا بالاخره با مینهو هیونگم اشنا شدی
_مینهو هیونگ من نه تو
*نخیر برا منه
×تو از کجا مینهو رو میشناسی؟
*فلیکس معرفیش کرده بود وقتی رفته بودن استرالیا اونجا یه دل نه صد دل عاشق مینهو هیونگ شدم اونم عاشقم شد ولی خب بروز نمیده
مینهو اروم خندید و جونگین رو روی زمین گذاشت و موهاش رو بهم ریخت
که حواس همشون سمت جیسونگ که مثل یه بچه سنجاب بغض کرده بود و لبای کوچولو و خوشگلش رو جلو داده بود جلب شد
×فقط به من نگفته بودی که دوست پسر داری؟
و بعد با قهر برگشت و از پله ها بالا رفت و داخل اتاق شد
فلیکس با تعجب پشتش راه افتاد و خواست در رو باز کنه که متوجه شد قفل کرده
بعد از کلی تلاش و خواهش از جیسونگ که در رو باز کنه تا براش توضیح بده خسته شده پشت در اتاق جیسونگ نشست و خواست حرف بزنه که با اشاره مینهو ساکت شد
مینهو از پله ها پایین رفت و از هاسونگ خواست که به همه پسرهاش بگه بیان پایین تا سوءتفاهمی که پیش امده رو برطرف کنه
بعد از جمع شدن همشون و جیسونگ با اون چشمای قرمز و گوگولش ، بدون توجه به بقیه پسرا در یک قدمی جیسونگ وایساد و اروم دستش رو زیر چونه پسر گذاشت و سرش رو بالا اورد
جیسونگ با بهت تو چشماش خیره شد
مینهو لبخندی زد و با مهربونی گفت
_دوست ندارم از فلیکس ناراحت باشی ، یونگ بوک مظلوم تر از اینه که کسی ازش ناراحت باشه ، من دوست پسرش نیستم فقط میخواست سر به سرت بزاره فکر نمیکرد انقدر ناراحت بشی
هر کاری میکرد نمی تونست متوجه حرف هایی که میشنوه بشه ، چشمای گربه ای مینهو بهش این اجازه رو نمیداد ، چطور یه ادم میتونست انقدر زیبا باشه، این همه تناسب توی اعضای صورت یه ادم چجوری ممکنه ، چقدر پوستش صاف بود مگه روتین پوستیش چیه؟ چقدر مژه ها و ابروهاش زیبان، نکنه هیونجین نقاشیش کرده؟ نقاشی های هیونجین همیشه فوق العاده زیبا بودن هر چهره ای که میکشید ولی اگر این نقاشی کار هیونجین بوده یعنی زیباترین و بهترین نقاشی عمرش رو کشیده ،چقدر لبخندش زیبا بود
با برداشته شدن اون تابلو شاهکار از جلوی چشماش و به جاش دیدن فلیکس به خودش امد
+دیگه ازم ناراحت نیستی؟
تنها صدایی که تونست از گلوش خارج کنه رو بیرون داد
*نه

Prince's special flavorWhere stories live. Discover now