part 1

391 34 0
                                    


با شنیدن اسمش توسط سونگمین به سمتش برگشت که با عجله و تند تند شروع کرد به حرف زدن
_ولیعهد و علی حضرت تو سالن اصلی منتظرتن نمیدونم چی کارت دارن
دست هاش رو شست و بعد از مرتب کردن خودش سمت سالن اصلی کاخ رفت
وارد سالن شد و احترام گذاشت
*علی حضرت ، ولیعهد ، چه کاری از من ساختست
علی حضرت لبخندی زد و با اشاره سر از پسر بزرگش خواست شروع به توضیح دادن بکنه
+مینهو میخواستم یک لطفی در حق من و خانوادم بکنی ،به عنوان ولیعهد ازت این کارو نمیخوام به عنوان دوست ازت میخوام و تو میتونی ردش کنی
مینهو لبخندی زد و سری تکون داد به نشونه فهمیدن ، همه افراد کاخ میدونستن چان دوست صمیمیش بوده با اینکه ولیعهد بوده ولی تو مدرسه با هم دوست شده بودن و بعد از چشیدن دست پخت معرکه مینهو طرفدارش شده بود و بعد از تموم شدن دانشگاه اشپزی مینهو و گرفتن مدرکش اون رو به زور به مسابقه ای که خانوادش برای انتخاب اشپز انجام میدادن برد چون معتقد بود که دست پخت مینهو از اشپز سلطنتی که توی استرالیا اولین اشپز بود بهتره و باید بیاد توی کاخ کار کنه چون هم پول بهتری داشت هم معتمد بود و هم راحت تر میتونستن با هم وقت بگذرونن و واقعا هم همینطور شد و مینهو تونست تو اشپزی از اشپز سلطنتی ببره و خودش جاش رو بگیره و به واسطه همش توی اشپزخونه بودن چان خانوادش بخوان بیشتر بشناسنش و حالا ارتباط صمیمی که با اعضای اصلی خانواده سلطنتی داشت رو افراد داخل کاخ میتونستن به وضوح ببینن و میدونستن اون پسر برا همه خاندان سلطنتی خاصه ولی دلیلش فقط دوستی با چان بود؟ احتمالا نه چون چان با خیلی های دیگه هم دوسته
سعی کرد روی ادامه حرف چان تمرکز کنه
+دوست صمیمی من هستی و کسی که کل خاندان سلطنتی بهش اعتماد داریم و معرکه ترین اشپز کل استرالیا، ازت میخوایم که یه مشکل کوچیک رو حل کنی، دوست صمیمی شاهزاده فلیکس پسری که توی مالزی باهاش اشنا شده شاهزاده ی کره هست ، آنورکسیا داره و لب به هیچ غذایی نمیزنه ، فلیکس خیلی براش ناراحت بوده و از دهنش در رفته که تو اشپزیت از تمام اشپزای بقیه کاخ ها بهتره حتی از اشپز خودشون برای همین
علی حضرت با دست به تمام افراد اشاره کرد که بیرون برن و بعد از خارج شدن همه حرف پسر بزرگش رو ادامه داد
_هان هاسونگ از من خواست تورو بفرستیم اونجا تا مشکلشون رو حل،کنی ولی اگر نخوای مشکلی نیست من بهش گفتم که پسرمی و اگر نخوای نمیفرستمت و قبول کرد
دوست فلیکس رو میشناخت ، به هر حال هر موقع فلیکس از سیدنی میومد کل اتفاقات رو براش تعریف میکرد به حدی که بار اخر مینهو وسط حرف زدنش سیبی تو دهنش فرو کرده بود و با گفتن "پنج دقیقه به فک خودت و مغز من استراحت بده" باعث شده بود فلیکس باهاش قهر کنه و برای اشتی مجبورش کنه توی یک هفته ای که اونجا بود تمام غذاهای مورد علاقش رو براش درست کنه و آذوقه یه ماه مالزیش رو هم تامین کنه و همع اینها باعث این بود که حالا از همه چی خبر داشت
سری تکون داد و کلافه گفت

*من...خب...نمیدونم یعنی مشکلی برای رفتن به کره ندارم...فقط...خانواده هان یه مقداری زیاده جمعیتشون...انگار همش قراره مهمونی بدم
و کمی سرش رو شرمنده خاروند
چان و پدرش،لی یونگچان به هم نگاهی انداختن و بلند زیر خنده زدن
_بهت حق میدم مینهو ، منم گاهی اونجا برای دیدن هاسونگ میرم سرسام میگیرم از بس شیطون و شلوغن
مینهو با صمیمیت غر غر کنان گفت
*اخه این پسره ، جیسونگ ، حتی فلیکس هم بهش میگه شیطون و پر حرف ، واییییییی
به چان نگاه کرد و ادامه داد
*فکر کن فلیکس یه نفره من و تو با هم نمیتونیم باهاش کنار بیایم اون وقت این دو برابر فلیکس شیطونه یعنی دوتا فلیکسه و من قراره تنهایی باهاش سر کله بزنم
تمام مدت غرغر مینهو ، چان و یونگچان فقط میخندیدن به این پسر که عضوی از خانوادشون بود
_بیا با هم یه دست بازی کنیم اگر شکستم دادی میگم اون بیاد اینجا و اگر من شکستت دادم تو برو اونجا
مینهو سری تکون داد و با گفتن "امر امر شماست شرورم" با خنده سمت اتاق بازی ها رفتن

Prince's special flavorWhere stories live. Discover now